گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
فارسنامه ناصري
جلد اول
.مقدمه [مصحّح]





فارسنامه ناصري تأليف مرحوم ميرزا حسن حسيني فسائي، به قول استاد مرحوم، محمد تقي بهار، ملك الشعراء: «كتابي است در غايت نفاست، مشحون به تاريخ و جغرافيا و رجال و مزارات و كيفيت مملكت فارس، در كمال سلاست و رواني و غايت اتقان و نهايت صحت و اعتبار.» «1»
فارسنامه ناصري آئينه تمام‌نماي تاريخ و جغرافياي فارس در دوره طولاني بعد از اسلام تا اوائل قرن چهاردهم هجري است و دقيق‌ترين و نادرترين اطلاعات را درباره «مملكت فارس» با بياني ساده و لطيف و گوش‌نواز كه از تركيب طبيعي نثر و نظمي فصيح و بليغ نشأت مي‌گيرد به خوانندگان ارائه مي‌كند و از كليترين و بااهميت‌ترين وقايع تا جزئيترين و بظاهر بي‌اهميت- ترين اتفاقات مربوط به اين قسمت از سرزمين ايران را با دقت و حوصله و وسواس عجيبي، منعكس مي‌سازد و از آنجا كه مسائل فارس را بصورتي انتزاعي مطرح نمي‌كند، به تاريخ عمومي ايران نيز عنايتي كامل دارد و در نتيجه حوادث فارس، نمايانگر تحولات اجتماعي و سياسي و اقتصادي ايران مي‌شود و مؤلف اين اثر گرانقدر، با ديدي علمي و محققانه به ارائه وسيع اطلاعات و اخباري مي‌پردازد كه اگرچه ظاهرا در «مملكت فارس» رخ داده است، اما در حقيقت «مشتي از خروار» حوادث و مسائل ايران‌زمين در يك دوره تاريخي طولاني است.
«مملكت فارس» در فارسنامه ناصري حدودي بسيار وسيعتر از فارس كنوني دارد و بخشهائي از سواحل و بنادر خليج فارس، خوزستان و حتي كرمان امروزي را، دربرمي‌گيرد و به همين جهت در فارسنامه ناصري با «فارس بزرگ» در بطن «ايران بزرگ» سروكار داريم.
فارسنامه ناصري از بدو انتشار مورد توجه كامل دوستداران علم و ادب قرار گرفت و چند بار تجديد طبع شد اما بتدريج به دليل نوع خط و چاپ، نداشتن فهرستها و توضيحات لازم، مهجور مي‌ماند و لازم بود كه چاپي جديد و امروزي از اين كتاب ارائه شود كه نقائص گفته شده را، فاقد باشد و بتواند جوانان علاقه‌مند را جلب كند و ارباب تحقيق را مفيدتر افتد. بنابراين من بنده، منصور رستگار فسائي كه با ميرزا حسن فسائي همشهري است و از ديرباز به فارسنامه ناصري
______________________________
(1). بهار، محمد تقي (ملك الشعراء)، سبك‌شناسي، جلد سوم، تهران، اميركبير، 1337، ص 365.
ص: 10
علاقه‌اي يدرك و لا يوصف داشته است، كمر همت بربست و با بضاعتي مزجاة، چند سالي از عمر خويش را صرف تصحيح و تنظيم فارسنامه ناصري نمود و كتاب را بصورتي كه خوانندگان ارجمند، اينك در پيش رو دارند، به ارباب علم و ادب، تقديم كرد تا كه قبول افتد و چه در نظر آيد.
آنچه درباره اين چاپ جديد از فارسنامه ناصري گفتني است بشرح زير است:
1- اساس كار ما در چاپ جديد، چاپ اول فارسنامه ناصري است كه در زمان حيات مؤلف و زير نظر وي، صورت گرفته است و از روي نسخه‌اي است كه گفتار اول آن به خط ميرزا محمد خان منشي در سال 1312 و گفتار دوم آن به خط عبد الرحيم بن محمد علي فيروزكوهي در سال 1313 به تحرير درآمده و در چاپ افست رشديه به زيور طبع آراسته شده است. اما با كمال تأسف، ميرزا حسن فسائي در اين زمان به ضعف بينائي دچار شده بود و قادر به اصلاح كار خطاطان نبود و در نتيجه چاپ نخستين كتاب، با اغلاط فراوان همراه شد و در چاپهاي بعدي نيز، غلطنامه‌اي بر كتاب افزوده نشد. ما اين اغلاط را حتي المقدور رفع كرديم و صورت اصلي را در پاورقي، نشان داديم.
2- املاء بعضي از كلمات را كه در روزگار مؤلف غلط پنداشته نمي‌شد، اما امروزه به تحقيق جزو اغلاط املائي است اصلاح كرديم، منتهي در اين مورد اكثرا سعي كرديم نظر به وضوح مطلب فقط يك بار به اين امر در حاشيه اشاره كنيم.
3- حتي الامكان منابع تاريخي و جغرافيائي و مآخذ اشارات علمي و ادبي كتاب را با توجه به اشارات مؤلف يا به قرينه، مشخص كرديم و در حاشيه‌هاي كتاب نشان داديم و در اين مورد بعضي اطلاعات اضافي و توضيحي را در حواشي كتاب افزوديم و به همين جهت از بعضي اطلاعات معاصرين سود برديم و تنها به آثار قدما، اكتفا نكرديم.
4- بعضي از لغات و جملات و اشعار عربي را توضيح داديم و سرايندگان اشعار يا مآخذ ضرب المثلها و اقوال را، حتي الامكان معرفي كرديم.
5- بعضي از اشتباهات لفظي يا تاريخي و جغرافيائي كتاب را در متن اصلاح كرديم و در حاشيه صورت اصلي را مشخص ساختيم.
6- آيات قرآني مندرج در متن را با ذكر شماره سوره و آيه در حاشيه مشخص كرديم و ترجمه آن را بر حسب ترجمه‌هاي معتبر ضبط كرديم.
7- تفاوتهاي متن را با متون تاريخي يا ادبي، در حاشيه مشخص ساختيم.
8- بعضي مطالب را كه خطاطان در ضمن تحرير كتاب از قلم انداخته و سپس در حاشيه ضبط كرده بودند وارد متن كرديم.
9- جاي بعضي مطالب را خود مؤلف خالي گذاشته بود كه ما براي حفظ اصالت متن، آن را به همان صورت در متن جديد آورديم اما گاهي نيز در حاشيه توضيحاتي براي اين موارد ارائه كرديم.
10- بعضي از جملات ناقص را كه با فعلي تمام يا ربطي معني كامل مي‌يافت، با گذاشتن آن كلمات در داخل قلاب: [] كامل كرديم.
11- در گفتار اول كتاب، سعي شد تا سالها به سر سطر منتقل شود و در عين حفظ اصالت
ص: 11
متن، استقلال مطالب، در بخشهاي مجزا، نموده شود و در مواردي معدود كه حفظ استقلال مطلب در يك سال معين امكان‌پذير نبود، جمله را با ويرگول پايان داديم يا فعلي را در داخل قلاب بر آخر آن جمله افزوديم.
12- در گفتار دوم كتاب كوشش شد تا بلوك، شهرها، بخشها و روستاها، به طرزي مستقل ولي بدون هيچگونه تغييري در متن، به خوانندگان ارائه شود تا امكان استفاده بيشتر از كتاب فراهم آمده باشد. در اين مورد شماره‌اي را در قلاب در كنار نام بلوك افزوديم و از آنجا كه مؤلف نامهاي مختلف بلوك را در جايهاي مختلف، آورده است، شماره‌هاي داخل قلاب در اين چاپ، با آنچه مؤلف در تقسيمات فارس نوشته است: (63) متفاوت است.
13- در مواردي كه سالها، حرفي نوشته شده بود، حتي الامكان به سالهاي عددي تبديل شد.
14- در مواردي كه نويسنده جاي تاريخي را خالي گذاشته يا عدد طول و عرضي را ارائه نكرده است، در صورتيكه در متون مشابه، تاريخ صحيح و مورد اتفاق، وجود داشت آن سال را در داخل قلاب: [] نشان داديم.
15- در مواردي كه مؤلف، از سالي به «همين سال» تعبير كرده است، براي سهولت كار خواننده و دريافت دقيق مطلب، آن سال را در داخل قلاب: [] نشان داديم.
16- در ترتيب الفبائي بعضي از مطالب كتاب، «ب» و «پ»، «ج» و «چ»، «ك» و «گ» همانند گرفته شده و در يك جا ضبط شده است كه ناگزير آن را به همان صورت ضبط كرديم.
17- اگرچه صورت بكار برده‌شده كلماتي چون «حويزه» در متن صحيح است، اما به صورت امروزي آن «هويزه» نيز اشاره كرديم.
18- كاتب سالهاي كتاب را به حروف نوشته است، ما براي سهولت استفاده خوانندگان، اين سالها را به عدد نگاشتيم.
19- اگرچه تاريخهاي متن، سال هجري قمري است كه گهگاه با سالهاي تركي مطابقت داده شده است اما مخصوصا در دوره قاجار به دليل اهميت حوادث، معادل مسيحي سالهاي مذكور را با توجه به ترجمه انگليسي دوره قاجار فارسنامه ناصري، در حاشيه ارائه كرديم.
20- نقشه‌ها و تصاويري را در ارتباط با مطالب، بر متن افزوديم.
21- فهرستهائي از قبيل نام كسان، جايها و كتب بر آخر كتاب افزوديم تا استفاده از كتاب آسانتر باشد.
22- مقدمه‌اي را بر كتاب نگاشتيم و زندگي و احوال و آثار و شيوه نويسندگي مؤلف را نشان داديم.
در پايان ضمن درود بر روان مؤلف بزرگ و بي‌همتاي كتاب، مرحوم مغفور ميرزا حسن فسائي و ستايش عظمت كار وي، به ناچيزي كار و قصور خود در تصحيح و توضيح اين اثر عظيم اعتراف مي‌كنيم و اميدواريم كه اين چاپ فارسنامه ناصري كه به همت و سعي مشكور مسؤولان و كارمندان صديق مؤسسه انتشاراتي اميركبير، به طبع رسيده است، مورد قبول اصحاب
ص: 12
علم و ادب قرار گيرد و خداي بزرگ به ما توفيق بخشد كه خطاهاي احتمالي اين چاپ را در آينده مرتفع سازيم. ضمنا وظيفه خود مي‌داند از دوستان دانشمند و گرانمايه: جناب آقاي دكتر حسن خوب‌نظر و جناب آقاي دكتر غلامرضا افراسيابي كه مشوق اينجانب در انجام اين كار بودند و جناب آقاي دكتر جعفر مؤيد شيرازي كه در حل بسياري از دشواريهاي كتاب ياريم دادند، سپاسگزاري كند.
دكتر منصور رستگار فسائي
ص: 13

زندگي و آثار ميرزا حسن حسيني فسائي‌

خاندان:

ميرزا حسن حسيني فسائي، مؤلف فارسنامه ناصري، از خاندان كهن سادات دشتكي است و «دشتك» نام يكي از محلات قديمي شيراز است كه تا عهد كريم خان زند يكي از محلات مستقل شيراز بود اما در اين دوران چون حصار شيراز را كوچك كردند اين محله را با محله سردزك و بازار مرغ به هم پيوستند و بخشي از آن را جزء محله لب آب قرار دادند.
از خاندان سادات دشتكي رجال ناموري برخاسته‌اند و در نواحي مختلف به علم و ادب و سياست و تقوا شهرت يافته‌اند و نامداران اين خاندان را بر حسب محل اقامت، مي‌توان به چهار گروه تقسيم كرد:
1- گروهي در مكه مي‌زيستند همانند ميرزا محمد معصوم دشتكي شيرازي.
2- جماعتي چون نظام الدين احمد كه به حيدرآباد دكن رفتند و هنوز بازماندگان آنها در آنجا اقامت دارند. (ر ك: مقالات الشعراء، چاپ هند.)
3- گروهي در شيراز متوطن بودند كه يا اصالتا در اين شهر اقامت داشتند و يا چون سيد علي خان پس از حدود 48 سال اقامت در مكه و هند به شيراز بازآمدند و به تدريس در مدرسه منصوريه پرداختند و ميرزا حسن حسيني فسائي از اين گروه تحت عنوان سلسله ميرزايان فسائي در محله بازار مرغ و سردزك سخن رانده است. سيد علي خان مي‌نويسد: اول كسي كه از خاندان من در شيراز اقامت گزيد، علي ابو سعيد نصيبي است. (گفتار دوم- اعيان محله سردزك شيراز)
4- جماعتي از افراد اين خاندان كه اكثر از اولاد سيد علي خان بودند به فسا رفتند و در دهكده رونيز عليا و زاهدان و ... سكونت گزيدند و در شهر فسا مقامات اداري و سياسي و در روستاهاي آن، علائق ملكي پيدا كردند. از اين دسته است پدر ميرزا حسن حسيني فسائي كه او نيز ميرزا حسن نام داشت و در شيراز رشد كرد و به رونيز عليا رفت و در همانجا به سال 1237 درگذشت.
مؤلف فارسنامه از اين گروه نيز، در بلوك فسا سخن رانده است. رجال خاندان سادات
ص: 14
دشتكي، علاوه بر آنكه در پهنه علم و ادب تأليفات و تصنيفات فراوان دارند (كه بزودي به آثار بعضي از آنها اشاره خواهد شد) در پهنه سياست فارس و ايران نيز، در ادوار مختلف، صاحب اثر بوده‌اند و مهمترين رجال سياسي اين خاندان امير غياث الدين منصور دشتكي (866- 949 ه) است كه در زمان شاه طهماسب صفوي به صدارت عظمي ملقب شد و ميرزا جاني فسائي كه مدتي فرمانروائي فسا را در عهد كريم خان زند بر عهده داشت و مدتي كوتاه در دوره جعفر خان زند، بر اصفهان حكومت مي‌كرد و پس از دوره زنديه از رجال مهم دوره قاجار شد و از سياست‌سازان اوائل اين عصر، و راتق و فاتق امور اين بخش از كشور بشمار مي‌آمد و پس از كشته شدن او، يكي از فرزندانش: ميرزا ابراهيم از رجال مورد توجه فتحعلي شاه قاجار بود و پادشاه مذكور چون به شيراز مي‌آمد به خانه وي مي‌رفت و فرزند ديگر وي ميرزا هادي بود كه فتحعلي شاه او را «رفيق شاه» مي‌خواند و فرزند وي محمد حسين خان، مدتها وكيل مملكت فارس بود و پسر ديگرش ابو الحسن خان، داماد نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما بود كه فتحعلي شاه او را به لقب «فرزند مقامي» ملقب كرده بود و خود ميرزا حسن حسيني فسائي مؤلف فارسنامه ناصري نيز كه برادرزاده ميرزا جاني بود علاوه بر مقام ممتاز علمي و ادبي، از محارم معتمد الدوله فرهاد ميرزا و احتشام الدوله بود و فرزندان و فرزندزادگان وي با نامهاي مهذب و حكمت و منصوري در سالهاي بعد، صاحب مقامات سياسي و اجتماعي در فارس و ايران بودند.

نياكان ميرزا حسن:

ميرزا حسن، خود شجره‌نامه خانوادگي خود را كه به 37 واسطه به حضرت علي بن ابيطالب- عليه السلام مي‌رسد به شرح زير به تحرير درآورده است: «... ميرزا حسن فرزند ميرزا حسن، ابن ميرزا مجد الدين محمد صدر الدين، ابن سيد علي خان صدر الدين، ابن احمد نظام الدين، ابن محمد معصوم، ابن احمد نظام الدين، ابن ابراهيم، ابن سلام اللّه، ابن مسعود عماد الدين، ابن محمد صدر الدين، ابن منصور غياث الدين، ابن محمد صدر الدين، ابن ابراهيم شرف المله، ابن محمد صدر الدين ابن اسحق عز الدين ابن علي ضياء الدين ابن عربشاه فخر الدين ابن امير انبه عز الدين ابي المكارم، ابن امير خطير الدين، ابن الحسن شرف الدين ابي علي، ابي الحسين ابي جعفر العزيزي، ابن علي ابي سعيد النصيبني، ابن زيد الاعثم ابي ابراهيم، ابن علي ابي شجاع الزاهد، ابن محمد ابي جعفر، ابن علي ابي الحسن، ابن جعفر ابي عبد اللّه، ابن احمد نصير الدين السكين النقيب، ابن جعفر ابي عبد اللّه- الشاعر، ابن محمد ابي جعفر، ابن محمد، ابن زيد الشهيد، ابن علي زين العابدين (ع) ابن الحسين- ابي عبد اللّه سيد الشهداء (ع) ابن علي ابي الحسن امير المؤمنين ابي طالب عليهم السلام.» «1»
ميرزا حسن به خاندان خود عشق و احترامي بي‌مانند مي‌ورزد و به همين جهت در جاي جاي فارسنامه ناصري به اجمال يا تفصيل درباره بزرگان خاندان خويش داد سخن مي‌دهد.

پدر ميرزا حسن:

گفتيم كه پدر ميرزا حسن حسيني فسائي، «ميرزا حسن»، نام داشت كه آخرين فرزند ميرزا مجد الدين محمد بود كه پدرش در سال 1105 در حيدرآباد متولد شده و در سال 1111 به شيراز آمده بود و از سال 1136 در قريه رونيز فسا رحل اقامت افكنده و در آنجا آباديها
______________________________
(1). رجوع شود به شرح احوال سيد علي خان در گفتار دوم همين كتاب در ذكر اعيان محله سردزك شيراز.
ص: 15
كرد و در سال 1181 در همانجا جهان فاني را بدرود نمود. ميرزا مجد الدين محمد 7 پسر داشت كه ميرزا حسن يكي از آنها بود كه در سال 1180 متولد شد و در يك سالگي پدر خود را از دست داد و در حمايت برادر بزرگتر خود، ميرزا جاني فسائي، تربيت شد و كمالات لايقه را آموخت و خط نسخ تعليق را خوش مي‌نوشت و از درآمد املاك موروثي خود زندگاني آسوده‌اي داشت و همه عمر را در محال بلوك فسا به‌سر رسانيد و در سال 1207 مدتي به عنوان گروگان از طرف برادرش ميرزا جاني، در طهران توقف داشت «1» و به سال 1237 هجري درگذشت و در مقبره والد خود، در بقعه ميرزا، واقع در رونيز علياي فسا، مدفون گشت. «2»

مادر ميرزا حسن:

دختر حاجي محمد تقي تاجر شيرازي مشهور به آتشي است كه شرح حال وي در ذكر اعيان محله بازار مرغ، در فارسنامه ناصري آمده است «3». ميرزا حسن حسيني فسائي درباره مادر خود مي‌نويسد: «... چون حاجي مشار اليه آثار فوز و صلاح را در اين دختر بديد، كتب ادعيه و رسائل شرعيه‌اش بياموخت و اين زن از برادر خود آقا كاظم مجتهد، در خانه، نحو و صرف و فقه آموخت و پدر، او را به خطاطان سپرد و اين زن در خط نسخ و ثلث از خوشنويسان شد و چندين قرآن و زاد المعاد نوشت كه هديه هر يك از صد تومان مي‌گذشت.» «4»
جد امي ميرزا حسن نيز آقا عبد الحسين تاجر شيرازي است كه شيخ حسين حدائق كتاب تحفة التجار را به خواهش وي نگاشته است. مادر ميرزا حسن در دوران خردسالي فرزند خود درگذشت و به قول ميرزا حسن حسيني فسائي؛
چو مادر مرا مهر در دل نشاندبرفت از برم، مادرش بازماند
توجه نمود او مرا مو به موچو ده سال بگذشت، هم رفت او «5»

حاج ميرزا حسن حسيني فسائي:

ميرزا حسن حسيني فسائي بنابر آنچه خود در فارسنامه ناصري نگاشته است سومين فرزند ذكور خانواده خويش بود كه در سال 1237 در شهر فسا متولد شد اما سه ماه پيش از تولدش، پدر خود را از دست داده بود و مادر براي زنده نگهداشتن نام و ياد شوهر خويش، اين آخرين فرزند خود را نيز «حسن» ناميد ولي خود مادر نيز ديري نپائيد و ميرزا حسن تا ده سالگي در تحت سرپرستي مادربزرگ و سپس برادر ارشد خويش باليد و كسب علم و ادب كرد تا آنجا كه به قول مرحوم فرصت «... در فنون عربيه و حكمت الهي و رياضي و طبيعي گوي سبقت از امثال و اقران، ربود ...» «6»
______________________________
(1). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله سردزك.
(2). ر ك وقايع سال 1207 در گفتار اول همين كتاب.
(3). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله بازار مرغ.
(4). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله سردزك.
(5). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله سردزك.
(6). آثار العجم، ص 84.
ص: 16

استادان ميرزا حسن:

ميرزا حسن ابتدا در محضر ابو الحسن خان مجتهد مشهور به فسائي، مقدمات علوم را فرا گرفت «1» و شرح هدايه ميبدي و شرح تجريد و معالم الاصول و مطول را در نزد وي خواند، سپس از ميرزا محمد علي، مشهور به واحد العين كتاب مفاتيح را فرا گرفت و براي تكميل معلومات خود، سفري به اصفهان كرد و به شيراز بازگشت و از محضر مرحوم حاج شيخ مهدي مجتهد كجوري مازندراني، فايده‌ها برد و علوم شرعيه و مقاصد كتابهاي رياضيه مانند: فارسي هيئت و شرح چقميني و شرح بيست باب اسطرلاب ملا عبد العلي بيرجندي خراساني و كتاب تحرير اقليدس را از او آموخت. «2»
ميرزا حسن، در خدمت ميرزا سيد علي نياز، علم طب را فرا گرفت و شرح نفيس و شرح اسباب و شرح تشريح قرشي را بر تشريح قانون و كليات و جزئيات و معالجات كتاب قانون شيخ ابو علي سينا را در نزد وي خواند و مدتها در محضر حاجي ميرزا بابا حكيم‌باشي اصفهاني، طرز معالجات امراض جزئيه و شخصيه را فرا گرفت و در سال 1279 سفري به تهران و يزد كرد و چون به شيراز بازآمد از سال 1280 هجري به معالجه بيماران پرداخت و شهرتي كسب كرد چنانكه احتشام- الدوله پسر معتمد الدوله فرهاد ميرزا، او را براي معالجه مرض نقرس خود به بوشهر احضار كرد «3» و ميرزا حسن بيماري او را درمان كرد و طبيب مخصوص وي گشت.

شاگردان ميرزا حسن:

ميرزا حسن، در طول عمر پربار خويش، شاگرداني را تربيت كرد كه خود گهگاه در اين‌باره اشاراتي دارد، في المثل مي‌نويسد: «... پس محكمه طبابتم در شيراز رواج گرفت و محسود اماثل شدم و در عصر هر روزه دانسته‌هاي خود را خاطرنشان طلاب علوم مي‌نمودم ...» «4»
و در شرح احوال حاجي ميرزا جعفر طبيب مي‌نويسد: «تحصيل كمالات علميه طب و عمليه آن را در منزل مؤلف اين فارسنامه ناصري نمود.» «5» و در احوال ميرزا جلال الدين محمد ذهبي مي‌گويد: «... قدري لايق از مسائل علوم رياضي را از اين مؤلف فارسنامه ناصري اخذ نمود» «6» و درباره ميرزا احمد طبيب اشارتي چنين دارد كه: «... از اول سن شباب، مقدمات علميه و ادبيه و علم هيئت و نجوم و كليات و جزئيات علميه و عمليه فنون طب و تشريح را از نگارنده اين فارسنامه ناصري، بياموخت و چندين تجربيات و امتحانات خود را بر آنچه آموخته بود، بيندوخت و تاكنون هر روزه مجلس درسش غاص به طلاب علم طب و تشريح است.» «7»
و در جائي ديگر در شرح حال حاجي ميرزا سيد علي طبيب مي‌گويد: «... تحصيل كمالات
______________________________
(1). ر ك شرح حال حاجي سيد عباس مجتهد كازروني طباطبائي در گفتار دوم همين كتاب، در ذيل كازرون.
(2). رجوع شود به شرح حال ميرزا حسن به قلم خود وي در گفتار دوم همين كتاب، در ذيل اعيان محله سردزك.
(3). ر ك گفتار دوم همين كتاب، اعيان محله سردزك شيراز.
(4). ر ك گفتار دوم همين كتاب، در ذكر اعيان محله اسحق بيگ شيراز.
(5). گفتار دوم همين كتاب، در ذكر اعيان محله اسحق بيگ شيراز.
(6). گفتار دوم همين كتاب، در ذكر اعيان محله بازار مرغ شيراز.
(7). گفتار دوم همين كتاب، در ذكر اعيان محله درب مسجد نو شيراز.
ص: 17
علميه و عمليه علم طب نمود و كتاب شرح اسباب را از مؤلف اين فارسنامه ناصري شنيد و كنون به معالجه مرضي اشتغال دارد ...» «1»
اما جالب‌ترين حكايت از فارسنامه ناصري كه مبين دانش‌پروري و استادي ميرزا حسن و در عين حال حاضرجوابي و تيزهوشي اوست چنين است كه حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه، حيلتي برمي‌انگيزد و مجلسي ترتيب مي‌دهد تا ميرزا حسن را از توليت موقوفات منصوريه بركنار سازد و براي اين منظور بايد ميرزا حسن را فاقد عدالت جلوه دهد بنابراين از ميرزا حسن چند مسأله نماز مي‌پرسد اما ميرزا جواب مي‌دهد كه: «... در فروع دين تقليد از جناب آقا سيد حسين مجتهد نمايم و هر روزه رساله آن جناب را براي اهل خانه خود درس مي‌گويم و كنيزكي هوشمند دارم كه تمام مسائل نماز را آموخته است، اگر اهل مجلس اذن دهند، او را حاضر كنم تا با شما جواب و سؤال علمي نمايد و معلوم گردد كه علم دين كنيز من از شما بيشتر است، اهل مجلس خنديده، مجلس را بر هم زده، بيرون آمدم ...» «2»

برادران حاج ميرزا حسن:

حاج ميرزا حسن حسيني فسائي، دو برادر داشت كه هر دو از او بزرگتر بودند: نخستين محمد نام داشت كه برادر اعياني وي بود كه در سال 1230 هجري متولد شده و پس از كسب علوم عقليه و نقليه، در همه فنون علميه بويژه، عقليات سرآمد اقران گشته بود و مدتها در شهر رشت اقامت گزيده به تدريس طلاب علوم سرگرم بود و به اندك معيشتي گذران مي‌نمود و پيوسته به افاده علوم و تدريس كتب، سرگرم بود و در سال 1289 هجري در دار الخلافه طهران به رحمت ايزدي پيوست. «3»
دومين برادر وي، حاجي ميرزا باقر نام داشت كه در سال 1232 هجري در قريه رونيز علياي فسا، متولد شد و به قول ميرزا حسن حسيني فسائي: «به وفور كرم و سخاوت معروف و به مهمانداري و حسن معاشرت، موصوف بود ...» «4»

همسران حاج ميرزا حسن:

حاج ميرزا حسن حسيني فسائي، دو همسر اختيار كرد كه نخستين آنها دختر مرحوم ميرزا سيد علي نياز بود و دومين آنها كه «مريم» نام داشت صبيه مرحوم حاجي ملا آقا بابا تاجر شيرازي و خواهر مرحوم مهدي نوائي منشي‌باشي بود و حاج ميرزا حسن با اجازه همسر اول خود كه فلج شده بود با وي ازدواج كرد. «5»

فرزندان حاج ميرزا حسن:

حاج ميرزا حسن فسائي، از همسر اول خود دو پسر داشت به نامهاي سيد علي و ميرزا جواد.
______________________________
(1). گفتار دوم همين كتاب، در ذكر اعيان محله سرباغ شيراز.
(2). گفتار دوم همين كتاب، در ذكر اعيان محله سردزك شيراز.
(3). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، در ذيل بزرگان محله سردزك شيراز.
(4). همانجا.
(5). مقاله آقاي منصور منصوري تحت عنوان (مهدي نوائي) آينده، شماره 8 و 9، آبان و آذر 63، ص 576.
ص: 18
سيد علي در سال 1270 هجري در شيراز متولد شد و در سال 1294 به بهبهان رفت و از محضر علامه ميرزا محمد علي اصفهاني، هندسه و هيئت و نجوم آموخت و به كمالات فراوان آراسته گشت و در سال 1296 به مكه معظمه مشرف شد و در سال 1297 هجري به شيراز بازگشت و از او دختري بازماند كه همسر مرحوم رضا حكمت بود و هنوز در قيد حيات است. «1»
ميرزا جواد نيز، در سال 1273 هجري ولادت يافت و در مدرسه منصوريه شيراز به كسب كمالات پرداخت و از او دو پسر و يك دختر باقي ماند.
مرحوم حاج حسن حسيني فسائي، از همسر دوم خود نيز صاحب هشت فرزند شد كه چهار تن پسر و چهار تن دختر بودند:
دختر بزرگ ميرزا حسن، همسر مرحوم شيخ عبد العزيز مؤيد الشريعه شد و چهار دختر از او به وجود آمد.
دختر دوم او همسر مرحوم احمد علي خان معظم الدوله گرديد كه از اين ازدواج چهار پسر و سه دختر به وجود آمد، از چهار پسر وي، مرحوم علي اصغر خان حكمت و ابو الحسن حكمت فوت كرده‌اند و دو پسر ديگر يعني آقاي حسن علي حكمت نويسنده و شاعر معاصر و محمد علي حكمت در قيد حياتند.
دختر سوم او، همسر عبد الحسين ناپلئوني گرديد و از او دو پسر به وجود آمد كه هر دو فوت كرده‌اند.
دختر چهارم او، به جاي خواهر بزرگش كه فوت كرده بود، به همسري مرحوم مؤيد- الشريعه درآمد و از اين ازدواج سه پسر و سه دختر به وجود آمد كه يك پسر به نام آقاي حسام مؤيدي و دو دختر هنوز در قيد حياتند.
پسران مرحوم ميرزا حسن، از همسر دوم وي، عبارتند از:
سيد محمد مهذب الدوله كه در 24 ماه ربيع الثاني 1296 هجري متولد شده بود و يك دوره نماينده مجلس شد و 4 دختر از او باقي ماند.
سيد احمد مهذب كه در جمادي اول سال 1301 هجري ولادت يافت و او نيز يك دوره به نمايندگي مجلس برگزيده شد و از وي 5 پسر به وجود آمد كه اينك سه تن از آنان زنده‌اند و به مقامات بالاي علمي و اجتماعي رسيده‌اند.
مرحوم سيد احمد مهذب تاريخي در ادامه گفتار اول فارسنامه ناصري نگاشت كه وقايع اتفاقيه سال 1304 قمري ببعد را در رابطه با اوضاع فارس و ايران با مدارك و اسناد و عكسهاي لازم در آن به رشته تحرير كشيده بود و آن را در اختيار خواهرزاده خود مرحوم علي اصغر حكمت قرار داده بود كه هنوز به چاپ نرسيده است بعلاوه او تأليفاتي ديگر نيز دارد به اسامي امروز مسلمين، زن جديد، زن و آزادي، عالم نو اسلام.
مرحوم سيد احمد مهذب در ذي الحجه سال 1376 هجري برابر با تيرماه 1336 درگذشت.
سومين پسر مرحوم حاج حسن فسائي، مرحوم ابو القاسم منصوري است كه نام وي در فارسنامه ناصري نيامده است زيرا او در سال 1305 متولد شد كه فارسنامه ناصري به تحرير درآمده بود، مرحوم ابو القاسم منصوري در سال 1342 خورشيدي درگذشت و در جوار تربت
______________________________
(1). همانجا.
ص: 19
پدرش در بقعه شبستان مدرسه منصوريه شيراز مدفون گشت و فرزندش آقاي منصور منصوري است.
چهارمين پسر مرحوم ميرزا حسن فسائي كه نام او نيز در فارسنامه ناصري نيامده است (زيرا در 1307 متولد شده بود) ميرزا محمود نام داشت كه در عنفوان جواني در محال فسا بيمار شد و مرد و بلاعقب بود «1».

بني اعمام حاج ميرزا حسن:

حاج ميرزا حسن در ضمن وقايع و معرفي رجال محلات مختلف شيراز و شهرهاي فارس، گهگاه از عمو و عموزادگان خويش ياد مي‌كند كه ما ذيلا به معرفي اين دسته از بستگان او مي‌پردازيم:
ميرزا جاني فسائي: از رجال نامور دوره زنديه و قاجاريه است كه عم حقيقي ميرزا حسن و خلف الصدق ميرزا مجد الدين محمد فسائي و نواده سيد علي خان علامه بود. او از همراهان ميرزا محمد كلانتر فارس بود و در روزنامه ميرزا محمد كلانتر مكرر ذكر وي آمده است «2»، ميرزا حسن در ضمن وقايع سال 1201 در گفتار اول فارسنامه مي‌نويسد كه جعفر خان زند در اين سال «ايالت اصفهان را به جناب ميرزا جاني مشهور به فسائي واگذار فرمود و ميرزاي معزي اليه، عم حقيقي نگارنده فارسنامه ناصري است» «3» و در ضمن وقايع سال 1209 مي‌گويد كه ميرزا جاني كه راتق و فاتق بيشتر امور ديواني فارس و از اجله اعيان فارس بود از جانب آقا محمد خان قاجار به سمت مشاورت نواب جهانباني، فتحعلي خان نايب السلطنه برقرار گرديد. «4» اما اين ميرزا جاني در ذيل تاريخ گيتي‌گشاي از محمد رضاي شيرازي چنين توصيف شده است: «ميرزا جاني فسائي كه از كبر سن، الف قامتش دال گشته و در السنه و افواه مشهور به فسادي و كنكاش فساد و فتنه را مبادي بود نقش تزوير را بر لوح ضمير تقرير نمود ...» «5» سرانجامي خوش نداشت و در ضمن وقايع سال 1213 فارسنامه مي‌خوانيم كه: «حسين قلي خان برادر فتحعلي شاه كه حاكم فارس بود ابتدا ميرزا جاني را در ارگ وكيلي، در حبس و قيد انداخت و سپس آش زهرآلود به جبر و عنف به او خورانيد و او را به درجه شهادت رسانيد و چون جنازه‌اش را از ارگ وكيلي بيرون آوردند كه به آستانه مباركه حضرت شاهچراغ رسانند، اهل و عيال او از خانه خود كه در ميانه راه بود، براي تشييع جنازه درآمدند و بعد از ورود به آستانه مباركه، رحل اقامت انداختند و نواب حسين قلي خان جماعتي را گماشت كه آب و نان را از آن دودمان پيغمبر آخر زمان قطع كنند و روز و شبي گذشت كه جناب سيادت انتساب شيخ محمد مفيد امام جمعه و جماعت فارس آمد و ذراري رسول خدا (ص) را از آستانه مباركه، به خانه خود برد و تكفل فرمود ...» «6». حسين قلي خان، آقا معصوم خفري را حاكم فسا كرد و دستور داد كه تمام املاك
______________________________
(1). همانجا.
(2). روزنامه كلانتر، به اهتمام عباس اقبال آشتياني، ص 62، 90، 103 و 117.
(3). فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 1201.
(4). فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 1209.
(5). محمد رضا شيرازي، ذيل گيتي‌گشا، ص 374.
(6). فارسنامه، گفتار اول، وقايع سال 1213.
ص: 20
ميرزا جاني را خراب كند و او قنوات فسا را انباشت. «1» فرزندان ميرزا جاني نيز از نظر مؤلف فارسنامه فراموش نشده‌اند و ميرزا حسن اشاراتي به شرح زير به آنها دارد:
1- ميرزا ابراهيم: سيد المجتهدين حاجي ميرزا ابراهيم پسر ميرزا جاني بود كه فتحعلي شاه چون به شيراز مي‌آمد به خانه او مي‌رفت. «2» او مدتي در تهران در گروگان بود «3» و كتاب بحر الحقايق و حاشيه بر شرح لمعه و معالم الاصول فقه را نگاشت و در ربيع الاول سال 1255 در شيراز وفات يافت. «4»
2- ميرزا اسماعيل: پسر ميرزا جاني فسائي بود كه مدتي از طرف پدر به عنوان گروگان به نزد آقا محمد خان قاجار در تهران گسيل شد و در اصفهان درگذشت. «5»
3- ميرزا هادي: پسر ديگر ميرزا جاني است كه از رجال مورد توجه فتحعلي شاه بود بطوريكه فتحعلي شاه او را «رفيق شاه» مي‌خواند و به قول فارسنامه ناصري: «بر حسب فرمان شاهي، ميرزا هادي احضار به دار الخلافه طهران گرديد و بعد از ورود جراحتهاي مصائب او به مراهم الطاف خاقان زمان، التيام يافت و مناصب والدش، از حكومت بلوكات فارس مانند حومه شيراز و كوه مره و سياخ و كوار و خواجه و فيروزآباد و صيمكان و خفر و جويم و بيدشهر و فسا و داراب و نيريز و اصطهبانات و وظائف و مواجب سلسله او را بيشتر از پيشتر برقرار فرمود و بلوك كمين، كماكان در تيول او و برادرانش به جاي خود باقي ماند و به خلعتهاي فاخره، سرافراز گرديد و چون در ايام جهانباني بودن شهريار تاجدار، در فارس، بيشتر اوقات با ميرزا هادي مأنوس بود و او را به عبارت «رفيق» مي‌خواند در اين زمان، باز، در سلام عام او را «رفيق شاه» خطاب مي‌فرمود و بعد از چهار ماه توقف در دار الخلافه طهران، عود به شيراز نمود.» «6»
4- ميرزا تقي: خلف الصدق ميرزا جاني بود كه مدتي حكومت بلوك فسا را بر عهده داشت «7» و به سال 1231 هجري درگذشت.
از نوادگان ميرزا جاني نيز كه فرزند ميرزا هادي بودند، در فارسنامه ناصري به شرح زير سخن رفته است:
1- ميرزا محمد حسين: كه در روزگار فتحعلي شاه، وكيل الرعاياي مملكت فارس بود و حدود چهل سال به لقب «وكيل» ملقب بود و در سال 1273 هجري درگذشت. «8»
2- ميرزا محمد كه مدتي حاكم دارابجرد بود. «9»
3- ميرزا ابو الحسن خان: كه داماد نواب حسين علي ميرزا فرمانفرما بود «10» و به علت صحت نسب سيادت و بزرگواري ابا و اجداد، از طرف فتحعلي شاه قاجار به خطاب «فرزند مقامي» مورد لطف قرار گرفت و در ارقام و فرمانها، او را «فرزند مقامي، نواب ميرزا ابو الحسن خان» مي‌نگاشتند. «11»
______________________________
(1). همانجا و ص 206، جلد دوم، مجمع الفصحا.
(2). فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 1245 هجري.
(3) و (4). فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 1207 و 1255.
(5). همانجا، گفتار اول، وقايع سال 1207.
(6). همانجا، گفتار اول، وقايع سال 1213.
(7). همانجا، گفتار دوم، بزرگان فسا.
8 و 9 و 10 و 11. گفتار اول، فارسنامه ناصري، وقايع سال 1245 و گفتار دوم در ذكر بزرگان و اعيان فسا.
ص: 21
ميرزا حسن، از اعمام و بني اعمام ديگر خود نيز به شرح زير سخن رانده است:
1- ميرزا حسن طبيب: «... ملقب به رئيس الاطباء، خلف الصدق مرحمت پناه حاجي ميرزا عبد اللّه فسائي، خلف الصدق مرحمت پناه، ميرزا جواد فسائي، پسر عم حقيقي نگارنده اين فارسنامه ناصري، در سال 1260 متولد شده در قريه زاهدان فسا كه ملك اربابي پدر و جد اوست، نشو و نما نمود و بعد از وفات والدش به شيراز آمده، تحصيل مقدمات علميه نموده، در خدمت جناب مستطاب احمد طبيب، كسب مراتب علم طب نمود و گوي سبقت از همگنان ربود و در مقام عمليات اين علم آمده، شهرتي بي‌اندازه يافته، از اطباي مشهور شيراز، گشته است. «1»
2- ميرزا كاظم: برادر ميرزا جاني كه پس از مرگ برادرش، حكومت بلوك فسا و پس از آن حكومت بلوك داراب را بر عهده داشت. «2»
3- ميرزا عبد اللّه سرهنگ: سرهنگ فوج شيراز، برادر ميرزا محمد حسين وكيل كه مدتي حاكم فسا بود. «3»
4- ميرزا علي اكبر خان وكيل الملك: فرزند ميرزا محمد، حاكم فسا. «4»
5- ميرزا سيد حسن: از بني اعمام مؤلف فارسنامه ناصري كه در سال 1298 هجري قناتي در شمال فسا احداث كرد.

بزرگان خاندان سادات دشتكي:

اگرچه در سلسله نسب ميرزا حسن حسيني فسائي، بزرگان ارجمند و افاضل والامقام كم نيست اما چند تن از اين بزرگان بيشتر از ديگران مورد توجه مؤلف فارسنامه قرار گرفته‌اند و در ذكر بزرگان و اعيان محله بازار مرغ و سردزك شيراز از آنها به تفصيل سخن رانده است. اين افراد عبارتند از:
1- امير غياث الدين منصور: از شخصيتهاي محبوب ميرزا حسن است كه سوانح عمر وي را به مناسبتهاي گوناگون در جابجاي فارسنامه ناصري به تفصيل يا اختصار باز نموده است.
امير غياث الدين منصور بن صدر الدين محمد بن ابراهيم بن محمد بن اسحق بن علي بن عربشاه حسني حسيني دشتكي فارسي، دانشمند و فيلسوف ايراني است كه جامع معقول و منقول و داناي فروع و اصول بود و در كلام و فقه دست داشت، در سال 866 هجري در شيراز متولد شد و در 14 سالگي داعيه جدل و مناظره با علامه دواني در مطالب علمي داشت و در 20 سالگي از تحصيل علوم فراغت يافت و در سال 936 هجري، در عهد سلطنت شاه طهماسب صفوي به صدارت نائل آمد و «صدر صدور ممالك» لقب يافت و عاقبت در نتيجه بعض مباحثات علمي (كه تفصيل آن در ضمن حوادث سال 938 در گفتار اول فارسنامه ناصري آمده است.) در محضر سلطان با شيخ علي محقق كركي، از صدارت استعفا داد و به شيراز رفت و در آنجا اقامت گزيد و مدرسه منصوريه را تأسيس كرد. «5» او را از نظر جامعيت در علوم، ثالث معلمين
______________________________
(1). همانجا، گفتار دوم، اعيان محله لب آب شيراز و آثار العجم، ص 532.
(2). همانجا، گفتار دوم، بزرگان فسا.
(3) و (4). همانجا، گفتار دوم، بزرگان فسا.
(5). ريحانة الادب، جلد 3، ص 166 و 167، تذكره نصرآبادي، ص 99، روضة الصفا، جلد 8، ص 53 و 54، احسن-
ص: 22
مي‌گفتند و آثار او به شرح زير است:
1- اثبات الواجب تعالي
2- اخلاق منصوري
3- الاساس در هندسه
4- الاشارات و التلويحات در حكمت الهي و طبيعي
5- اشراق هياكل النور عن ظلمات شواكل الغرور، شرح هياكل النور سهروردي
6- التجريد در حكمت
7- تحفه شاهي
8- التصوف و الاخلاق
9- تعديل الميزان در منطق
10- تفسير سوره «هل اتي»
11- «جام جهان‌نما» به پارسي در حكمت
12- الجهات
13- حجة الكلام لا يضاح محجة الاسلام، در رد حجة الاسلام غزالي
14- خلاصة التخليص در معاني و بيان
15- رياض الرضوان
16- شافيه در تلخيص معالم الشفاء
17- شرح الطوالع الانوار في كلام قاضي بيضاوي
18- قانون السلطنه
19- اللوامع و المعارج در هيئت
20- المحاكمات بين حواشي دواني و حواشي مير صدر الدين (پدر غياث الدين) بر شرح مختصر الاصول عضدي
21- المحاكمات بين حواشي دواني و حواشي مير صدر الدين بر شرح تجريد
22- المحاكمات بين حواشي دواني و حواشي مير صدر الدين بر شرح مطالع
23- معالم الشفاء، در طب
24- معرفة القبله
25- معيار الافكار، مختصر تعديل الميزان
26- مقالات العارفين ...
(ميرزا حسن به برخي ديگر از آثار او نيز در ضمن وقايع سال 949 هجري در گفتار اول فارسنامه اشاراتي دارد) امير غياث الدين منصور در سال 927 براي اتمام رصدخانه مراغه بدانجا رفت و در سال 948 يا 949 هجري در شيراز درگذشت «1» و در جوار مزار پدر خود در
______________________________
التواريخ روملو، ص 490، و وقايع سال 936، 938، 949 جلد اول فارسنامه و بزرگان محله سردزك شيراز در گفتار دوم فارسنامه ناصري.
(1). فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 949 و گفتار دوم، در ذكر اعيان محله سردزك كه وفات او را 948 نوشته است.
ص: 23
صفه شمالي مسجد شبستانه مدرسه منصوريه مدفون گشت.
2- امير صدر الدين محمد دشتكي: پدر امير غياث الدين منصور است كه علامه زمان و استاد ارباب الحكم بود و به قول مجالس المؤمنين كنيت وي «ابو المعالي» و لقب او «صدر العلما و صدر الحقيقة» بود. او اول كسي است كه از مطالعه كتب احاديث مشحونه از موضوعه و ضعيفه اجتناب كرد و متوجه علوم كلاميه و حكميه گشته به مرتبه اعاظم حكما و متكلمين رسيد وي در سال 828 ولادت يافت و در رمضان سال 903 هجري بدست تركمانان بايندري شهيد شد و در صفه شمالي مدرسه منصوريه شيراز مدفون گشت از مآثر او، عمارت منصوريه شيراز است كه در سال 893 به انجام رسانيده است و چندين ملك بر آن وقف كرده است. «1»
3- امير غياث الدين منصور ثاني: نواده غياث الدين منصور بن صدر الدين، شاعر و اديب قرن دهم هجري كه از سوي مادر خواهرزاده علامه ميرزا محمد زمان مشهدي بود. «2»
4- ميرزا نظام الدين احمد علامه: از افاضل علما و بزرگان عجم است كه به لقب سلطان- الحكما و سيد العلما ملقب بود و چندين كتاب تأليف كرد كه از آنجمله است: اثبات واجب الوجود كه آن را سه نسخه كرده است: «كبير» و «وسيط» و «صغير» و در سال 1015 وفات يافت.
5- ميرزا محمد معصوم دشتكي شيرازي: فرزند نظام الدين احمد علامه از اعاظم فضلا و علما بود كه در مكه معظمه مي‌زيست و چندين سال در مسجد الحرام كتابهاي فقه پنج مذهب مسلماني را علاوه بر كتب تفسير و كلام درس مي‌گفت و طلاب علوم را از علم خود بهره‌مند مي‌ساخت و در ميانه اهل سنت و جماعت حجاز و اهل مذهب جعفري صلاح و وفاق انداخت و طريقه خصومت و مشاجرت را برداشت و در سال 1032 درگذشت.
6- ميرزا نظام الدين احمد مكي شيرازي «3»: فرزند ميرزا محمد معصوم بود كه در سال 1027 در طائف متولد شد و در مكه نشو و نما كرد و در سال 1055 بنا به دعوت سلطان عبد اللّه قطب شاه فرمانرواي دكن به حيدرآباد رفت و چون آن پادشاه را پسري نبود، دختر خويش را به وي داد و او را رتبه فرزندي خويش بخشيد و احكام مملكتي را در كف كفايت او نهاد، ميرزا نظام الدين خط نسخ را بسيار نيك مي‌نوشت و به شاعري آراسته بود و ديواني عربي داشت و در سال 1085 در حيدرآباد دكن درگذشت.
7- ميرزا سيد علي خان حسيني حسني مدني مكي: فرزند ميرزا نظام الدين است كه از اكابر علماي عصر خويش بود. در سال 1052 در مدينه طيبه متولد شد و مدت 14 سال در مكه معظمه نشو و نما كرد و آنچه را لايق بود تحصيل كرد و در سال 1066 به حيدرآباد دكن رفت و در خدمت پدر و جماعتي از علما و مجتهدين و محدثين و حكما و رياضي‌دانان و شعرا و لغويان از هر دانشي توشه‌اي فراهم آورد و به اندك زماني سرآمد فضلاي عصر خود شد و پس از حدود 48 سال توقف در هند در سال 1113 به مكه بازگشت و در سال 1116 بر حسب خواهش شاه سلطان حسين صفوي به اصفهان و سپس به مشهد رفت و به اصفهان بازگشت و پس از مدتي به شيراز آمد و در محله بازار مرغ، خانه‌اي خريد و در آن سكونت كرد كه در ذي الحجه
______________________________
(1). گفتار دوم، فارسنامه ناصري، اعيان محله سردزك.
(2). معين، فرهنگ، جلد ششم.
(3). فارسنامه، حوادث سال 1085 در گفتار اول.
ص: 24
سال 1118 درگذشت و در بقعه حضرت شاه‌چراغ مدفون گشت. از آثار اوست:
1- شرح صحيفه سجاديه مشهور به رياض السالكين
2- طراز اللغه
3- شرح صمديه در علم نحو
4 و 5 و 6- صغير و وسيط و كبير
7- شرح ارشاد
8- درجات رفيعه در طبقات شيعه
9- انوار الربيع
10- سلافة العصر در محاسن اهل عصر
11- زهره در علم نحو
12- تذكره و ديوان شعر عربي
13- كافيه (منظوم)
14- احوال صحابه و تابعين
15- كتاب بر اغاليط صاحب قاموس
16- حكم الطيب مشتمل بر ادعيه وارده از حضرت ختمي مرتبت
17- سلوة الغريب
18- رسائل متفرقه
19- غنية الاغاني «1»

املاك ميرزا حسن:

ميرزا حسن علاوه بر توليت املاك وقفي موقوفه مدرسه منصوريه شيراز كه شرح آن جداگانه خواهد آمد، به ارث يا به كسب، املاكي داشت كه خود در فارسنامه به آنها اشاره كرده است و ما ذيلا به آنچه در فارسنامه يافته‌ايم اشاره مي‌كنيم:
1- علي‌آباد ده‌شيب، سه فرسخ ميانه جنوب و مشرق شهر فسا، در سال 1296 احداث گرديد و ميرزا حسن آن را به ميرزا سيد علي و ميرزا جواد پسران خويش هبه كرد. «2»
2- ده‌مدخون، از دهات بلوك صيمكان، كه ملك زرخريد او بود. «3»
3- «يازده جفت گاو از 80 جفت گاو از آب چشمه نهر حسن جليان» كه باز به سيد علي و ميرزا جواد فرزندان خود بخشيد. «4»
4- معتمد الدوله، فرهاد ميرزا، پس از آنكه قناتي احداث كرد و آنرا به 14 بخش نمود، 10 بخش از آن را مجانا در ميان ده تن از بزرگان فارس منجمله ميرزا حسن تقسيم كرد. «5» و
______________________________
(1). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، در ذكر اعيان محله سردزك شيراز.
(2). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، در ذكر بلوك فسا.
(3). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، در ذكر بلوك صيمكان.
(4). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، چشمه‌هاي مملكت فارس.
(5). فارسنامه ناصري، گفتار اول، وقايع سال 1295.
ص: 25
4 قسمت را وقف نمود.
5- معزآباد: دهي كه فرسخي جنوبي شيراز است و ملك زرخريد ميرزا حسن بود و به فرزندان خود ميرزا احمد و سيد محمد بخشيد.
6- ميرزا حسن ابتدا دو طرف خانه در محله ميدان شاه شيراز داشت اما آنرا فروخت و در عوض دو طرف خانه در محله دشتك كه در زمان خود وي جزء محله سردزك شد به مبلغ 1700 تومان به نام فرزندان خود حاجي ميرزا سيد علي و ميرزا جواد خريد و به آنها بخشيد.

مبارزه حاج ميرزا حسن براي استرداد املاك وقفي مدرسه منصوريه:

داستان مبارزه حاج ميرزا حسن فسائي براي استرداد موقوفات مدرسه منصوريه شيراز كه به تصرف غاصبان درآمده بود، به تفصيل و در موارد متعدد، در فارسنامه ناصري مندرج است و اصولا همين مبارزه او براي بازگرداندن موقوفات مدرسه منصوريه يكي از انگيزه‌هاي حاج ميرزا حسن فسائي در نگارش فارسنامه ناصري است. حاج ميرزا حسن فسائي پس از مرگ آقا ميرزا علي، متولي موقوفه منصوريه در سال 1289 به استحقاق متولي اين موقوفه شد و خود در شروع گفتار اول فارسنامه ناصري در اين‌باره اشاره مي‌كند كه پس از آنكه با سفرهاي فراوان به نقاط مختلف فارس، نقشه فارس را كشيد و در سال 1289 به سلطان مسعود ميرزا قاجار، ارائه كرد، مورد تشويق قرار گرفت و از وي خواسته شد كه آن نقشه پراكنده را جمع كند و حاج ميرزا حسن چنين كرد و مورد تحسين و تمجيد واقع گرديد، در سال 1293 به فرمان معتمد الدوله، فرهاد ميرزا، بر درازا و پهناي آن نقشه افزود و به ناصر الدين شاه قاجار تقديم كرد و در كناره ديگر آن نقشه، عريضه‌اي نوشت مبني بر آنكه قريه سهل‌آباد، مشهور به وقفي، واقع در بلوك رامجرد فارس، از موقوفات اجدادي او را حاجي ميرزا هادي معدل الملك و حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه عرب، به عنوان مجهول المالكي به شهادت خود و ناظم الشريعه، از مجتهدي به يك واسطه خريده، تصرف كرده‌اند ... اين عريضه و نقشه فارس، مورد توجه ناصر الدين شاه قرار گرفت و فرماني دائر بر استرداد سهل‌آباد وقفي صادر گرديد و ناظم الشريعه در سال 1295 سهل‌آباد را به تصرف ميرزا حسن فسائي داد اما مدتي نگذشت كه ناظم الشريعه حيلتي برانگيخت و نصف سهل‌آباد را به وجه اشتلم، از تصرف ميرزا حسن، بازگرفت و تا سال 1304 اين موقوفه همچنان در تصرف وارث او بود.
در سال 1296 ناصر الدين شاه از معتمد الدوله خواست تا حاج ميرزا حسن، بلوكات و دهات و كوهها و چشمه‌ها و رودخانه‌هاي فارس را به وضعي كه در نقشه فارس نگاشته است، در كتابي فراهم آورد و ميرزا حسن، فارسنامه ناصري را متعاقب اين درخواست، تدوين كرد.
از موقوفات ديگر مدرسه منصوريه، مزرعه سختان يا سختويه «1» است كه به وسيله متولي قبلي يعني مرحوم آقا ميرزا علي به حاجي ميرزا ابو الحسن خان مشير الملك، وزير سي ساله فارس داده شده بود حاج ميرزا حسن، مدتها به احترام مشير الملك، نتوانست سخني از سختان بگويد تا آنكه مشير الملك درگذشت و حاج ميرزا حسن، اين مزرعه را متصرف گرديد. مزرعه سختان يا سختويه
______________________________
(1). امروزه بخشي از اراضي اين موقوفه در كوي زهرا (فرح سابق) در كنار بلوار فرودگاه شيراز، آبادان شده و ساختمانهائي در آن احداث گرديده است و عرصه آن هنوز از موقوفات مدرسه منصوريه شيراز است.
ص: 26
در بيرون، درب فساي شيراز واقع است كه 13 قطعه بوده و بسط كل آن 197 و 9 قفيز از جمله 239 پيمان و 2 قفيز و 4 دانگ قفيز است. «1»
ميرزا حسن سرپرستي املاك وقفي ديگر موقوفه منصوريه را كه بوسيله امير صدر الدين محمد دشتكي شيرازي وقف شده بود منجمله قريه قصر كرم (كوشك قاضي) فسا را بر عهده گرفت و نظم و نسقي شايسته به موقوفات مذكور داد. «2»
ميرزا حسن علاوه بر حاجي شيخ حسين ناظم الشريعه و مشير الملك با ملا محمد نيريزي و ميرزا علي (ر ك اعيان محله بازار مرغ در گفتار دوم همين كتاب) نيز بر سر موقوفات مدرسه منصوريه اقامه دعوي مي‌كند و بالاخره كار به صدور حكم ديوانخانه عدليه منتهي مي‌شود (در ماه صفر 1314) كه متن آن حكم در پايان گفتار دوم فارسنامه ناصري مندرج است و به موجب آن:
اولا تمام قريه سهل‌آباد را مجرد به عنوان وقفيت و توليت به تصرف ميرزا حسن درمي‌آيد،
ثانيا وجه اجاره نصف سهل‌آباد از سنه سيچقان‌ئيل 1293 الي سنه ئيلان‌ئيل 1311 از تركه مرحوم معدل دوم دريافت و به ميرزا حسن، پرداخت مي‌شود. همچنين بر حسب فرمانها و احكام ديوان عدليه، قراء سهل‌آباد و قصر كرم و سختويه رسما از موقوفات مدرسه منصوريه شيراز محسوب مي‌گردد و توليت آن بر عهده حاج ميرزا حسن فسائي قرار مي‌گيرد. در كتاب وقايع اتفاقيه گزارش جالبي مندرج است از اعتراض طلاب مدرسه منصوريه شيراز به ميرزا حسن در مورد مشاهره طلاب «3». مظلوميت ميرزا حسن و مبارزات پيروزمندانه وي در استرداد املاك وقفي سبب مي‌شود كه فارسنامه ناصري جهتي ضد ستم داشته باشد و پيوسته از ضعفا و مظلومان و محرومان حمايت كند و همه‌جا با باجگيريها، مالياتهاي ناحق، بيعدالتي و سهل‌انگاريهاي اجتماعي شديدا مخالفت ورزد. (ر ك انديشه‌هاي اجتماعي ميرزا حسن در همين مقدمه)

سفرهاي حاج ميرزا حسن فسائي:

حاج ميرزا حسن فسائي، يكي از پرسفرترين نويسندگان ايران است. او صرفنظر از مسافرتهائي كه براي كسب علم، زيارت، مداوا و تفرج انجام داده است به سفرهاي خستگي‌آور و طولاني به اقصا نقاط فارس پرداخته و حاصل اين مسافرتها را در نقشه فارس و فارسنامه ناصري منعكس ساخته است. اهم سفرهاي او كه در فارسنامه ناصري بدانها اشاره رفته است به شرح زير مي‌باشد: فارسنامه ناصري ج‌1 26 سفرهاي حاج ميرزا حسن فسائي: ..... ص : 26
سال 1275، به همراه عبد الباقي ميرزا والي لارستان به بندر نابند رفت و در آنجا ناظر فروش صدف به انگليسيان و حمل صدف به اروپا بود.
در سال 1277، در بوشهر بود و از وصفي كه درباره مهمان‌نوازي حاجي عبد النبي تاجر بوشهري (متوفي به سال 1299) دارد معلوم مي‌شود كه مهمان وي بوده است.
مدتي در اصفهان بود و معلومات خود را كاملتر مي‌كرد.
______________________________
(1). ص 244، ثبت وقفنامه‌هاي فارس.
(2). فارسنامه ناصري، گفتار اول، محله سردزك و بلوك فسا، از گفتار دوم همين كتاب.
(3). وقايع اتفاقيه، به اهتمام سعيدي سيرجاني، ص 532.
ص: 27
در سال 1279، به تهران رفت و سالي توقف كرد.
در سال 1280، به زيارت آستانه رضوي شتافت و از طريق يزد به شيراز بازگشت.
در سال 1282، در زمان ايالت سلطان اويس ميرزا به بهبهان رفت و كتاب مدارك فقه را در آنجا خواند.
در سال 1283، در بهبهان بود و از ملا علي اصغر خوشنويس خواهش كرد تا كلام اللّه مجيد را برايش تحرير كند. و در همين سال در بهبهان كتاب مسالك و مدارك فقه را مطالعه مي‌كرد.
در سال 1284، به همراه احتشام الدوله سفري به قلعه گل و گلاب كوه‌گيلويه كرد.
در سال 1285، به همراه احتشام الدوله به قلعه گل بلادزيدون رفت.
در سال 1286، از طريق بهبهان و شوشتر و كرمانشاه به عتبات عاليات رفت و از طريق كرمانشاه و اصفهان به شيراز بازآمد.
در سال 1287 و 1288، از طريق كازرون به بوشهر رفت و در كشتي آتشي سوار شد و به مسقط رفت و از آنجا به عدن شتافت و در روز سوم ذي الحجه همان سال به جده رسيد و شش ساعت از شب هشتم گذشته وارد مكه گرديد و بعد از انجام فرائض حج در 28 همين ماه به مدينه رفت و سپس از جده بوسيله كشتي آتشي به بندر حديده و مسقط سفر كرد و در روز هفتم ربيع الاول به بوشهر رسيد و در روز 25 همين ماه به شيراز درآمد.
در سال 1292، به همراه احتشام الدوله به بندر ديلم رفت و در آنجا به تجربه و قياس مطالب جغرافيائي پرداخت.
در جوزاي 1293، به مصاحبت احتشام الدوله، سلطان اويس ميرزا قاجار، به رامهرمز سفر كرد و دوازده روز در كنار قريه «ده اوريا» توقف نمود و مكرر به زيارت قبر «اوريا» شتافت.
در همين سال به همراه احتشام الدوله به سمت صحراي «مال‌مير» بختياري كه آنرا «ايذج» هم نوشته‌اند رفت و از دامنه كوه سروك از محاذات قريه امام‌زاده بابا احمد تا هفت هشت فرسخ، از ميانه دو ديوار سنگي كه در دو جانب راه بود، گذشت.
ميرزا حسن در تنگ سروك بهبهان، نقوش و خطوط كياني را ديد و سواد آن خطها و صورتها را كه احتشام الدوله در معيت او ثبت كرده بود، در فارسنامه نگاشت.
در همين سال، از چشمه معدن قير رامهرمز ديدن كرد.
در سال 1294، در تمام مدتي كه احتشام الدوله سرگرم آرام كردن مناطق دشتي و دشتستان بود، ميرزا حسن در خدمت او بود و باتفاق وي به شيراز برگشت.
در سال 1295، به گناوه رفت و با قونسول ولنديزهولند در آنجا ملاقات كرد. در اين سفر نيز همانند بسياري از سفرهاي قبلي در التزام احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا قاجار بود.
در همين سال با معتمد الدوله سلطان اويس ميرزا به شهر ماه‌رويان (: ماه‌روبان) رفت و از آثار آنجا ديدن كرد.
در سال 1297، به همراه احتشام الدوله به بندر بوشهر و بهبهان رفت و از ليراوي و گناوه گذشت و با كشتي بخار به جزيره خارك رفت و اندازه دقيق جزيره مذكور را تعيين كرد.
بعلاوه ميرزا حسن بدون ذكر تاريخ از سفرهاي ديگري نيز ياد مي‌كند مانند سفر به ممسني و
ص: 28
«سراب بهرام» كه مي‌نويسد: «اگرچه نگارنده اين فارسنامه ناصري نقش بهرام را ديده‌ام، ولي باز شرح آن را از جام‌جم نقل نمودم.» همچنين از سفر خود به صحراي چخونه در دامنه كوه نور كوه‌گيلويه و ديدن مار عجيبي در آن‌جا ياد مي‌كند.
در ماه محرم سال 1310، (لوي‌ئيل) به مصاحبت سلطان اويس ميرزا به لار رفت و افسانه مربوط به شهر لار ري و لار فارس را در آنجا به نظم كشيد.
در كتاب خاطرات سديد السلطنه در ذكر خاطرات روز دوشنبه دوم شوال 1314 هجري آمده است كه: «امروز جناب ميرزا حسن فسائي ديدن آمده ... در سال 1309 به طهران مسافرت كرده و حال باز در خيال رجعت به فارس افتاده» هم در آنجا در ذكر خاطرات روز جمعه 15 شوال مي‌خوانيم كه: «منزل جناب نظام السلطنه رفتم، ناهار منزل جناب ميرزا حسن فسائي بودم». «1»
ميرزا حسن به دليل علاقه ملكي و اصالت فسائيش، اغلب اوقات آزاد خود را در اين شهر به‌سر مي‌برد و در اشارات متعدد او حتي استنباط مي‌شود كه مدتها در فسا مي‌زيسته است و گفتار دوم فارسنامه را «به تاريخ پنجشنبه دهم ماه شعبان معظم سنه هزار و سيصد و چهار سال تنگوزئيل خيريت دليل در قريه قصر كرم (: كوشك قاضي) بلوك فسا ... به دست مؤلف ذليل آرزومند رحمت از فضل رب جليل ...» تأليف كرده و به پايان رسانيده است. «2»

دوستان و معاشران ميرزا حسن:

ميرزا حسن از دوستان و معاشران خود نيز گهگاه در فارسنامه سخن مي‌گويد، آنچه از نوشته‌هاي وي قابل درك است آن است كه او مردي مردمدار و دوست‌نواز، خوش‌صحبت و صميمي بوده است و همگان دوستي او را غنيمت مي‌شمرده‌اند. او با حكام فارس مخصوصا معتمد الدوله فرهاد ميرزا و فرزندش احتشام الدوله سلطان اويس روابط صميمانه‌اي داشته است و از فرهاد ميرزا در جابجاي فارسنامه به نيكي ياد مي‌كند و با سلطان اويس نيز بحدي نزديك بود كه در سفر و حضر با وي بود و بنابر آنچه در وقايع اتفاقيه در ذكر شب يكشنبه دويم شهر جمادي الثاني آمده است: «يك نفر غلام سياه مست در كوچه با كارد برهنه ايستاده بود، حاجي ميرزا حسن حكيم‌باشي سر كار والا احتشام الدوله مي‌خواسته عبور كند، با كارد فانوس مشار اليه را پاره مي‌كند، مي‌خواسته زخمي به او بزند، فرار مي‌كند ...» «3» طبيب مخصوص احتشام الدوله و از رجال سرشناس عهد خود بود.
از معاشران ديگر ميرزا حسن، حاج سيد عباس مجتهد كازروني طباطبائي است كه درباره او مي‌نويسد: «سالها با اين مؤلف فارسنامه محب رفيق و همدرس شفيق بود و در خدمت غفران‌مآب ميرزا ابو الحسن خان مجتهد مشهور به فسائي كتاب مطول را با هم آموختيم ...» «4»
از دوستان سي ساله ميرزا حسن، شيخ يحيي امام جمعه و جماعت شيراز بود كه درباره او
______________________________
(1). اين نكته اخير را، دانشمند گرامي، آقاي جمشيد صداقت كيش در اختيار اينجانب نهادند. ر ك: سفرنامه سديد- السلطنه مينابي بندر عباسي: (التدقيق في سير الطريق)، به تصحيح و تحشيه احمد اقتداري، تهران، انتشارات بهنشر، 1362، ص 169 و 173.
(2). فارسنامه ناصري، پايان گفتار دوم.
(3). وقايع اتفاقيه، به اهتمام سعيدي سيرجاني، انتشارات نوين، تهران، 1362، ص 329.
(4). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوك كازرون، سادات طباطبائي.
ص: 29
مي‌نويسد: «... روزهاي دوشنبه هر هفته از ماه و سال در باغهاي موروثي و مكتسبي خود رفته، با دوستان شفيق و رفيقان صديق بعد از تفاكه و تفكه، به مكالمات علميه و مطايبات ادبيه، رفع انقباض از خاطر خود و حضار فرمايد و نزديك به سي سال است كه با نگارنده اين فارسنامه ناصري به طريق مواسات و شفقت، رفاقت و صداقت و مسامرت شبانه و مصاحبت روزانه، سلوك فرموده است ...» «1»
از معاشران ديگر ميرزا حسن، مرحوم حاجي ميرزا عبد الرحيم عشرت تخلص بود كه از علما و شاعران نامدار فسائي است و سالها به رياضات شرعيه مرتاض بود و حالات غريبه را از خود بديد «وقتي با نگارنده اين فارسنامه صحبتي از رياضت و صفاي نفس در ميان بود، بفرمود زماني چهل روزه پرهيزي داشتم ...» «2»
شوريده شيرازي: شاعر نابيناي فارسي نيز از ارادتمندان ميرزا حسن بود و در قطعه‌اي كه در پاسخ ذكر خير ميرزا حسن از او در مجلس معتمد الدوله به سال 1306 هجري سروده است ميرزا حسن را چنين ستوده است: «3»
حسن خصال، حسن نام اي حكيم عليم‌كه عقل معترف آيد برت به ناداني
مجردي تو، عيان در شمايل بشري‌فرشته‌اي تو، نهان در لباس انساني
به پاك آينه ماند وجود انور توكه ظاهر است ز شخصت صفاي پنهاني
به بزم معتمد الدوله‌ام ستودي تورسيد پايگه بنده‌ات به سلطاني
زهي ستوده حكيمي كه بو علي سينابه دانشي كه توئي، نيست مر ترا ثاني
جهان به پاكي شخص تو دارد ايدون فخرچنانكه جسم به پاكي نفس روحاني
منم كه كشت اميد من از تو سرسبز است‌بدان مثابه كه بستان ز ابر نيساني
اگرچه پيشه شوريده خودستائي نيست‌ولي رواست كنون ويژه در سخن‌راني
منم كه فارس بنازد به نام من امروزچنانكه شروان نازد به نام خاقاني
به دانش اين تن عريان من گواه من است‌كه تيغ را نشناسند جز به عرياني
مرا به سايه تيمار لطف خويش بداروگرنه ملك دلم رو نهد به ويراني ميرزا حسن نيز به شوريده علاقه فراوان داشت و در ذكر بزرگان محله سنگ‌سياه درباره او مي‌نويسد: «طينتش از صدق و صفا سرشته و در مزرع خاطرش جز تخم وفا نكشته، با كمي عمر به بسياري هوش معروف و با نداشتن بصر به نور بصيرت موصوف، اگر چشمش از جهانيان بسته است فكرتش از نه سپهر جسته، تا پاي در دايره شاعري گذاشته، روح حكيم رودكي و شيخ ابو العلاي معري را شاد داشته، در انشاء قطعات و قصائد، طرحي خوش انداخته است ...» «4»

شاعري حاج ميرزا حسن:

حاج ميرزا حسن فسائي، در خانداني اهل ذوق متولد شد، جد دومش سيد علي خان
______________________________
(1). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله سرباغ شيراز.
(2). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، بلوك فسا.
(3). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، شعراي شيراز.
(4). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله سنگ‌سياه.
ص: 30
منظومه‌اي داشت به نام غنية الاغاني و پدر سيد علي خان نيز كه ميرزا نظام الدين احمد مكي شيرازي باشد به حليه شاعري متحلي بود و ديواني به عربي داشت و امير شرف الدين ابراهيم بن- صدر الدين نيز كه از اجداد اوست ذوق شاعرانه داشت و حاج ميرزا حسن در فارسنامه ناصري اشعاري را از آنها نقل كرده است خود ميرزا حسن نيز ذوق شاعرانه داشت و علاوه بر آنكه كتابي در اندرز و نصايح به نام تحفه احتشامي به نظم درآورد «1»، در چند جاي فارسنامه ناصري نيز اشعار خود را مندرج ساخته است، اين اشعار مثنوي است و اگرچه از آثار طراز اول محسوب نمي‌شود اما لطافتي و احساسي دارد و با توجه به همين ذوق شاعرانه اوست كه مي‌توان حدس زد كه بسياري از اشعار مندرج در فارسنامه ناصري كه سراينده آنها معلوم نيست و بسيار بجا و به مورد در متن كلام جا گرفته است، سروده خود ميرزا حسن باشد. از جمله اشعار ميرزا حسن، قطعه‌اي است در قالب مثنوي در وصف شيراز:
فارس را، شيراز چون شيرازه است‌وصف او بي‌حد و بي‌اندازه است
وصف او را من نتانم آورم‌هرچه آرم، باز، گويم: قاصرم
در تموزش، دمبدم باد شمال‌مي‌وزد، گرما شود ز او پايمال
در زمستانش سراسر چون بهاريخ نبندد جز سه روزي يا چهار
برف اگر بارد، نماند هيچگاه‌فر خورشيدي كند آن را تباه
چون در او سرما و گرما پا نهشت‌گشت مرداد و ديش، اردي‌بهشت
درد و رنج مبرمي در او مبين‌پس بگو او را «بهشت دويمين»
سرخ‌رو يا زردرو از درد و رنج‌گر كسي باشد، بود نار و ترنج
باشد ار كس داغ بر دل، لاله است‌ور كسي لب را گزد، تبخاله است
نيست كس گريان، مگر ابر بهارور كسي افغان كند باشد هزار
گر بجوشد كس، بود خم شراب‌ور خروشد كس بود چنگ و رباب حاج ميرزا حسن فسائي در گفتار دوم فارسنامه ناصري، شرح حالي منظوم از خود سروده است كه ابياتي را از آن ذيلا ذكر مي‌كنيم. ناگفته نماند كه او را به فردوسي علاقه‌اي فراوان است و اغلب مثنويات خود را در بحر متقارب (هموزن شاهنامه فردوسي) سروده است:
ز هجرت هزار و دوصد، رفته بودپس از هفت و سي، كامدم در وجود
خجسته شبي گشت ميلاد من‌كه فرمود مادر به من اي حسن
برفت از برم آنكه بودت پدربه جائي كه واپس نيايد دگر
سه ماه است بابت شد اندر بهشت‌غمم داد و بي‌غمگسارم بهشت
ترا چون حسن بود نام پدربه يادش حسن گفتمت اي پسر
حسن نام بود و پسنديده كاربه نامش بماني از او يادگار
چو مادر مرا مهر در دل نشاندبرفت از برم، مادرش بازماند
توجه نمود او مرا موبه‌موچو ده سال بگذشت، هم رفت او ...
ز دانشوران، دانش آموختم‌به خاطر همه دانش اندوختم
به شصت و سه، عمرم كنون در رسيدطبيعت ز تدبير دم دركشيد
______________________________
(1). سفرنامه سديد السلطنه (التدقيق في سير الطريق)، به تصحيح احمد اقتداري، تهران، 1362، ص 169.
ص: 31 ز اندام من گردش هور و ماه‌نمودند نيروي اعضا، تباه
نه نوشيدني، نوش جانم شودنه از خوردنيها، توانم شود ...
دو چشم از بلور است و دندان ز سنگ‌مرا درد نقرس نموده است لنگ
نفس سرد و اندام گشته چو يخ‌نشينم پس زانوان چون ملخ
پس از آنچه دوران ز من برده است‌يك انبان پر استخوان مانده است
چه سود ار كنم بر جواني فسوس‌كه شد روز عاجم شب آبنوس ... «1» گاهي نيز داستاني را باز در بحر متقارب به نظم درآورده است نظير افسانه لار ري و لار فارس كه بخشي از آن را ذيلا نقل مي‌كنيم:
بديديم لاري بسي باشكوه‌چه از پشته و گو، چه از دشت و كوه
همه دشت و كوه و وهاد و تلال‌چو يك‌پاره فيروزه، اندر خيال
به هر گوشه‌اي چشمه و جوي بودمگو چشمه و جو بگو آب رود
ز هر پشته و دشت رودي روان‌همه رودها، رود مازندران
هوا آنچنان خوش كه در فرودين‌به شيراز و كابل نباشد چنين ... «2» در گفتار دوم فارسنامه در پايان شهرها و بلوكات فارس نيز چند بيت بر وزن شاهنامه دارد:
همان مردمي را كه گفتم به نام‌در اوراق اين فارسنامه تمام
نكوكار بودند و نيكو خصال‌نكوئي نبيند به گيتي زوال
اگر زنده‌اند و اگر مرده‌انددر اين نامه جاويد، پاينده‌اند
بود مرده آنكس كه نامش بمردنكونام را زنده بايد شمرد
بجز نام نيكو نماند ز كس‌در اندرز ناصح همين است و بس
در اين نامه من مردگان را تمام‌همه زنده كردم و ليكن به نام كه يادآور استفاده‌اي است كه ميرزا حسن از اين ابيات شاهنامه فردوسي برده است:
بسي رنج بردم در اين سال سي‌عجم زنده كردم بدين پارسي
چو عيسي من اين مردگان را تمام‌سراسر همه زنده كردم به نام و در پايان گفتار دوم نيز يك مثنوي در بحر رمل دارد:
شكر يزدان را كه از فضل و كرم‌وز عنايت كرد ياري دمبدم
تا كه بردم رنج در هر بام و شام‌فارسنامه ناصري كردم تمام
فارس را در دفتري بنگاشتم‌فارسنامه نام او بگذاشتم
فارسنامه فارس را دربر گرفت‌زين سخن عاقل نيايد در شگفت ...
كوه و صحرا، چشمه و رود و جهات‌طول و عرض و فرسخ و شهر و دهات
سربسر در فارسنامه گفتمي‌آنچه بايد، در معني سفتمي
فارسنامه تار و پود از فارس شدتار و پود از ريسمان كرباس شد
شاه ما در فارس نامد هيچگاه‌فارس را آورده‌ام در پيشگاه ...
______________________________
(1). صورت كامل اين شعر را در گفتار دوم فارسنامه ناصري در ذكر بزرگان محله سردزك بخوانيد.
(2). صورت كامل اين شعر را در گفتار دوم فارسنامه ناصري در ذكر بلوك لار بخوانيد.
ص: 32

مرگ ميرزا حسن:

ميرزا حسن بنابر آنچه خود در شرح احوالش نوشته است در سال 1300 شصت و سه سال داشت و از بيماري نقرس رنج مي‌برد و با افيون و معجون خود را سرحال نگاه مي‌داشت و به انباني استخوان بدل شده بود:
به شصت و سه عمرم كنون در رسيدطبيعت ز تدبير دم دركشيد
ز اندام من گردش هور و ماه‌نمودند نيروي اعضا، تباه
نه نوشيدني نوش جانم شودنه از خوردنيها توانم شود
اگر خوردني گرم و تر باشدم‌ز اورام نقرس حذر بايدم
به روز ار بود گرم و خشكم غذابه حماي غب شب شوم مبتلا
دو روزم غذا گر بود سرد و ترز ليثرغس و فالجم در خطر
اگر سرد و خشك آورم بر زبان‌شقاق و جرب آيدم ناگهان
شنفتن چو از گوش و هوشم بشدطنين و دوي ميخ گوشم بشد
دو چشم از بلور است و دندان ز سنگ‌مرا درد نقرس نموده است لنگ
برومندي سينه ز افيون بودنشاط دل و جان ز معجون بود
بود زور زانو مرا از عصانهوض كمر شد ز برش عشا
دماميل من چون بو اسير شدبو اسير خواهد نواصير شد
دو كف و مفاصل ز سر تا به پي‌بلرزد چو عريان به شبهاي دي
چو بيخ گياهي برآرم ز جابه قوز و به قيله شوم مبتلا
پس از آنچه دوران ز من برده است‌يك انبان پر استخوان مانده است با همه اين اوصافي كه درباره خود ذكر كرده است، ميرزا حسن شانزده سال ديگر نيز زيست اما بتدريج تاب و توان خويش را از دست داد، آنچنانكه در پايان گفتار اول كتاب فارسنامه از ضعف بينائي مي‌نالد و مي‌نويسد: «نگاشتن جزوه‌هاي فارسنامه ناصري به مركب طبع براي انطباع به سال 1300 رسيد جزوه‌هاي باقي‌مانده از اصل مسوده تا سال 1312 مفقود الخبر و معدوم الاثر گرديد و بعد از تفتيش بليغ هيچ بدست نيامد و چشم مؤلف فارسنامه را ضعفي عارض گشته كه قوه تأليف و تدارك جزوه‌هاي مفقوده را نداشت، لهذا اين سال 1300 را آخر تأليف جزو تاريخي فارسنامه قرار داد.» و بالاخره روز يكشنبه دوازدهم رجب 1316 قمري در شيراز در سن هفتاد و نه سالگي درگذشت و در جوار قبر جد بزرگوارش باني و واقف مدرسه منصوريه، در همين مدرسه مدفون گشت و به اشاره مرحوم ميرزا علي اصغر خان حكمت دخترزاده آن مرحوم لوحه‌اي جديد به سال 1354 قمري برابر با 1314 شمسي بر قبر وي نهاده شد و اينك چون به مدرسه منصوريه وارد شويم در سمت راست ما شبستاني است كه در منتها اليه سمت راست آن، سه قبر به موازات هم موجود است كه اولين قبر سمت راست متعلق به ميرزا حسن فسائي است، قبر وسط متعلق به غياث الدين منصور است و قبر سمت چپ متعلق به امير صدر الدين محمد دشتكي است و بر صدر اين سه قبر، قبر ديگري است كه متعلق به حاج سيد ابو القاسم منصوري است كه سومين پسر از ازدواج دوم ميرزا حسن بود.
مرحوم نعمت فسائي شاعر معاصر او ماده تاريخ فوت ميرزا حسن را در مصراع
«حسن با ص: 33 پيمبر دگر حشر دارد»
: (1316) در قطعه‌اي چنين آورده است:
بزرگ قبيله، حسن، شد ز دنياكه باران رحمت به گورش ببارد
چو آن پاك فرزند با علم و دانش‌كجا مادر دهر ديگر بيارد
كنون «نعمت» از بهر تاريخ گفتا:«حسن با پيمبر دگر حشر دارد.» : (1316)
گچ‌بري سقف آرامگاه حاج ميرزا حسن حسيني فسائي مؤلف فارسنامه، در مدرسه منصوريه شيراز.
آرامگاه حاج ميرزا حسن حسيني فسائي مؤلف فارسنامه، در مدرسه منصوريه شيراز.
ص: 34

آثار ميرزا حسن فسائي‌

اشاره

ميرزا حسن فسائي علاوه بر فارسنامه داراي سه اثر ديگر است:

الف- تفسير حسن:

قراني است محشي كه از تفاسير اربعه ترتيب داده شده است. و خود درباره اين تفسير مي‌نويسد: «در ماه شعبان 1283 در بلده بهبهان از ملا علي اصغر خوشنويس، خواهش نوشتن كلام اللّه مجيد نموده، شروع در نوشتن فرمود، پس كتاب تفسير مجمع البيان و تفسير بيضاوي و تفسير صافي و تفسير وجيز كه معروفترين تفاسيرند، حاضر داشت، عبارات آنها را مختصر كرده، با يكديگر الفت داده، در غره رمضان اين سال، متعلقات تفسيريه سوره مباركه الحمد را در حاشيه صفحه آن نگاشتم و تفصيل آن مؤلفات بر اين وجه است كه مشكلات اعرابي و صرفي و اشتقاقي و اختلاف قراءات و سند اختلاف ميان هفت نفر قاري كه هر يك مرضي خاطر عموم مسلمانانند مانند ابن كثير مكي، نافع مدني، عاصم كوفي و حمزه كوفي و كسائي كوفي و ابو عمر بصري و ابن عامر شامي و بعد از اختلاف قراءت، بيان صنايع معاني و بياني و بديعي، بعد حل مشكلات كلاميه ردا علي الاشاعره و المعتزله و بعد نزول آيات در شأن اهل بيت طاهرين (ع) به اجماع مسلمانان. و چنانكه نگاشتم در روز غره رمضان، شروع در نوشتن حواشي بر كلام اللّه مجيد شده و در روز هشتم ربيع دويم سنه 1284 به توفيق ايزد متعال به انجام رسانيدم و هيچ روزي را در سفر و حضر تعطيل ناكرده، اگرچه دو سه سطري نوشته شد ...» «1» اين قرآن در سال 1312 به چاپ رسيده است.

ب- تحفه احتشامي «2»:

كتابي است در اندرز و نصايح به نظم كه براي احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا، پسر معتمد الدوله فرهاد ميرزا سروده شده است.

ج- نقشه مملكت فارس «3»:

ميرزا حسن مملكت فارس را به دقت تمام سياحت كرده، نقشه آنرا پراكنده نگاشت و در سال 1289 به تشويق فرمانرواي فارس سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان
______________________________
(1). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله سردزك.
(2). محمد علي خان سديد السلطنه، سفرنامه سديد السلطنه (التدقيق في سير الطريق)، به تصحيح احمد اقتداري، تهران، انتشارات بهنشر، 1362، ص 169.
(3). فارسنامه ناصري، گفتار اول، مقدمه.
ص: 35
قاجار آن نقشه پراكنده را جمع نمود و به نظر او رسانيد و مورد تحسين قرار گرفت حدود سه سال بعد در سال 1293 به فرمان معتمد الدوله فرهاد ميرزا بر درازا و پهناي آن نقشه افزوده، نزديك به دو ذرع شاه (حدود 190 سانتي‌متر) درازا و يك ذرع و چارك پهنا (حدود 95 سانتي‌متر) رسيد و نام تمام دهات و جزاير و چشمه‌هاي بزرگ و رودخانه‌ها و كوههاي نامي مملكت فارس، هر يك را به جاي خود در جدول عرض و طول آن نگاشت و بلوكات را به خطهاي رنگين راست و كج جدا نمود و مقياس ميل و فرسخ ميانه آنها را در كناره نقشه نوشت و به ناصر الدين شاه قاجار تقديم كرد. مينورسكي به چاپ مستقل اين نقشه، اشاره دارد. (حدود العالم، صفحه 376) و در گفتار دوم نيز نقشه‌اي از فارس موجود است.
ميرزا حسن تاريخ جمع‌آوري نقشه فارس را در سال 1295 مي‌نويسد و مي‌افزايد «تمام علماي جغرافي فرنگي و ايراني تصديق بر صحت خطوط طوليه و عرضيه، درجات و دقائق و ساير اجزا نموده مورد تحسين ملوكانه گشتم و اكنون كه سال 1304 است از اشتغال آنچه را دانسته بودم رنجيده، مدتهاست گنج قناعت، در كنج خانه ديده، آسايشي دارم.» «1»

د- فارسنامه ناصري:

اشاره

چون ميرزا حسن فسائي نقشه فارس را به ناصر الدين شاه تقديم كرد، در ماه ذي الحجه 1296 دستخطي از ناصر الدين شاه به عنوان حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا صادر شد كه در آن خواسته شده بود كه «مؤلف نقشه بزرگ مملكت فارس، ترتيب بلوكات و دهات و كوهها و چشمه‌ها و رودخانه‌هاي فارس را به وصفي كه در نقشه تأليفي خود نگاشته، در كتابي نوشته، وقايع اتفاقيه هرجائي را به مناسبت بنگارد.» و ميرزا حسن به قول خود بر آن شد كه كتابي بهتر و بيشتر از آنچه فرمايش رفته بود برنگارد و چون اين كتاب را به فرمان ناصر الدين شاه قاجار مي‌نوشت، آن را فارسنامه ناصري خواند و فارسنامه كتابي است مشتمل بر تاريخ، جغرافيا و جغرافياي تاريخي فارس. ميرزا حسن فارسنامه را به دو گفتار تقسيم كرد، در گفتار نخست، احوال پادشاهان و فرمانروايان و اعيان مملكت فارس را از زمان صدر اسلام تا سال 1311 فراهم آورد كه متأسفانه در هنگام چاپ آنچه مربوط به فاصله سالهاي 1300 تا 1311 بود مفقود شد و جستجوي نويسنده براي يافتن مسوده‌ها به جائي نرسيد و چون چشم وي را ضعفي شديد حاصل شده بود و نيروي تأليف و تدارك جزوه‌هاي مفقوده را نداشت، لهذا سال 1300 را آخر تأليف بخش اول كتاب خود قرار داد.
گفتار دوم فارسنامه را به بيان صفحه زمين فارس و آنچه را خداي تعالي بر آن آفريده يا مردم در آن ساخته‌اند، اختصاص داد و به ترتيب ضمن بيان مقدمات علميه به ذكر تقسيم فارس در دوره پيش از دولت اسلام، خصائص شيراز و محلات شيراز، علما، شعرا، وزراء، بقاع، مساجد، مدارس، بساتين شيراز پرداخت و سپس به ترتيب الفبائي به شرح بلوكات فارس آب و هوا و محصولات و مشاهير و آثار آنها پرداخت و در پايان از ايلات مملكت فارس، به ترتيب الفبائي، جزائر خليج فارس، چشمه‌ها و درياها و درياچه‌هاي فارس، رودخانه‌ها، صحراها و طوايف متفرقه، قلعه‌هاي كوهي، كوهها و معدنهاي فارس سخن راند و فهرست دهات بلوكات فارس را ضميمه آن ساخت.
______________________________
(1). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، اعيان محله سردزك شيراز.
ص: 36
جلد اول فارسنامه در ذي القعده قوي‌ئيل سنه 1312 به خط محمد صادق بن مقرب الخاقان ميرزا محمد علي خان منشي علي‌آبادي مازندراني به اتمام رسيد و جلد دوم كه به تاريخ پنجشنبه دهم ماه شعبان معظم سنه 1304 تنگوزئيل در قريه قصر كرم (: كوشك قاضي) بلوك فسا، از تأليف آن فراغت يافته بود، در روز يكشنبه دوازدهم ماه ذي القعدة الحرام سنه 1313 به خط عبد الرحيم بن محمد علي فيروزكوهي تحرير يافت. بعضي از نقاشي‌هاي كتاب نيز عمل «مسعود» نامي است. اما در حقيقت سال 1304، سال اتمام كامل فارسنامه ناصري نيست و مؤلف قسمتهائي از كتاب را پس از اين سال تنظيم كرده و بر كتاب خويش افزوده است و در نتيجه همانطور كه در پايان بخش اول كتاب اشاره كرده است، مطالبي تا سال 1311 در گفتار اول فارسنامه وجود داشت كه از ميان رفت و مؤلف بدليل ضعف بينائي امكان بازنويسي آنها را نيافت.
همچنين در گفتار دوم، در شرح بلوك سرحد چهاردانگه مي‌خوانيم كه: «ضابط اين بلوك حاجي نصر اللّه خان سرتيب قشقائي است كه از سال 1309 به لقب و منصب جليل ايلخاني سرافراز است «1». از اشارات مؤلف برمي‌آيد كه وي وقايع سال 1291 را در سال 1300 هجري و وقايع سال 1292 را در مورد تعمير مسجد جامع، در سال 1301 به رشته تحرير كشيده است و وقايع سال 1266 را در سال 1303 هجري و اطلاعات مربوط به محله سردزك شيراز و وقايع سال 1176 هجري را در سال 1304 تنظيم مي‌كرده است و مقالات مربوط به اوضاع شهر شيراز و اهالي و بقاع و تكايا و مساجد و مدارس و بساتين شيراز را در 26 جمادي الاولي سال 1304 به اتمام رسانيده است و در روز دوشنبه غره ماه شعبان 1304 شروع به نوشتن قسمت ايلات مملكت فارس كرده و بخش ايلات فارس، چشمه‌ها و رودخانه‌ها و درياچه‌ها و جزائر و كوهها و معدنهاي فارس را در فاصله غره شعبان تا دهم شعبان 1304 نگاشته است و وقايع سال 1298 هجري را به سال 1305 به تحرير درآورده است «2». اگرچه در كيفيت فراهم آوردن مطالب گفتار اول فارسنامه، در ذكر منابع كتاب سخن خواهيم گفت اما ضرورتا بايد به اين نكته اشاره كنيم كه حاج ميرزا حسن فسائي در تنظيم مطالب گفتار دوم متحمل رنج و زحمات فراوان گشته است زيرا جغرافيانويسان ديگر اغلب معلومات خود را از طريق كتب، بدست آورده يا با سفرهائي به نواحي مختلف، كليات مسائل جغرافيائي و تاريخي مراكز يا شهرهاي مهم را به رشته تحرير مي‌كشيدند اما ميرزا حسن با سفرهاي مكرر و خسته‌كننده به نواحي مختلف فارس جزئيات احوال و اوضاع سياسي، اقتصادي و حتي فرهنگي روستاها و قراء دوردست را نيز با وسواس و دقتي محققانه مورد توجه قرار داده است، مثلا در بخش دوم در ذكر بلوك و شهرها، صرفنظر از اينكه حدود و موقعيت محلي نواحي مورد بحث و تغييرات تاريخي اين نقاط را به دقت نشان مي‌دهد، طول و عرض جغرافيائي، فاصله تا مركز شهر يا بلوك، انحراف قبله (كه متأسفانه در بسياري موارد در اين موضوع اطلاعات كافي علمي در اختيار نداشته و جاي مطلب را خالي گذاشته است)، وجه تسميه، محصولات، شكار، آثار قديمي و تاريخي، رجال گذشته و حال، خصوصيات روحي و اجتماعي و رسوم مردم آن ناحيه را يادداشت كرده، در اختيار خوانندگان
______________________________
(1). فارسنامه ناصري، پايان گفتار اول و پايان گفتار دوم.
(2). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، قسمت آخر بساتين فارس و آغاز بخش ايلات مملكت فارس.
ص: 37
قرار داده است و در طي سفرهاي عديده خود به روستاهاي دور و نزديك، با پيران و آگاهان به وضع منطقه مصاحبه كرده و از دانسته‌هاي آنها سود جسته است و در عين حال به آنچه در كتابهاي تاريخي و جغرافيائي درباره اين آباديها آمده است توجه كرده است.
امتياز اساسي بخش دوم فارسنامه ناصري، صرفنظر از اطلاعات متنوع ذيقيمت جغرافيائي و تاريخي و اجتماعي در آن است كه براي نخستين بار، نويسنده‌اي در كتاب خويش به مردم و اشخاص درجه 2 و 3 جامعه نيز به عنوان اعيان يك محل اشاره كرده است و آنان را به جاودانگي تاريخ سپرده است و فارسنامه ناصري در اين ميان، امتيازي ديگر نيز دارد كه از مقام و تمول افراد صرفنظر مي‌كند و به علماي طراز اول و دوم و حتي درس‌خواندگان و باسواداني كه در ناحيه كوچكي با اندك فضيلتي در شهر و روستائي زندگي مي‌كرده‌اند، بذل توجه مي‌نمايد.
از آنجا كه اساس كار ميرزا حسن در تنظيم گفتار دوم فارسنامه، بر مشهودات و اسناد و منقولات مطلعان است، اگر گاهي اطلاعات كافي و مقنعي بدست نياورد آن را به صراحت خاطرنشان مي‌سازد، مثلا در ذكر بلوك سرحد شش‌دانگه مي‌خوانيم: «تميز و تشخيص هر يك از اين نواحي از ديگري به دست نيامد كه نگاشته گردد ...» «1»
هنر ديگر ميرزا حسن، جمع‌آوري اطلاعات آماري است كه در آثار تاريخي پيش از وي بندرت ديده مي‌شود بعنوان مثال در ذكر محلات شيراز مي‌خوانيم كه: «خانه‌هاي يازده محله شيراز كه در سال 1301 به شماره درآمد 6327 بود و شماره مردمان يازده محله 25284 نفر مرد و پسر و 28323 نفر زن و دختر بود، عموم خانه‌هاي محلات شيراز را از آجر و گل ساخته و به چوب پوشيده، به گل اندوده‌اند و در سال 1299 جناب ميرزا علي محمد قوام الملك شيرازي بر پشت بام 5 منزل خود مانند فرنگستان تخته آهن، انداخته است و جناب ميرزا احمد خان مؤيد الملك شيرازي بر پشت بام يك منزل و مقرب الخاقان حاجي ميرزا آقا خان وكيل الملك شيرازي بر پشت بام يك منزل خود نيز تخته آهن انداخته‌اند و اميد كه ... به اندك زمان پشت بام عموم خانه‌هاي شيراز، تخته آهن، اندود گردد.» «2»
در جائي ديگر در ذكر محله اسحق بيگ شيراز مي‌خوانيم: «محدود است به محله درب شاهزاده و محله بالا كفت و محله لب آب و محله بازار مرغ و شماره خانه‌هاي آن در سال 1301، ششصد و هشتاد و هفت درب بود و مردمان آن 2720 نفر مرد و پسر و 2710 نفر زن و دختر و كدخداي اين محله آقا ... ست و چون به درجه رشد نرسيده است مشهدي حسين را نايب او قرار داده‌اند.» «3»
و در ذكر بازار مرغ آمده است: «در اصل دو محله بود، يكي محله شاه‌چراغ و ديگري بازار مرغ و اكنون هر دو را بازار مرغ گويند، محدود است به محله اسحق بيگ و محله لب آب و محله درب شاهزاده و محله ميدان شاه و محله درب مسجد و محله سردزك و شماره خانه‌هاي آن در سال 1301، سيصد و هيجده خانه و مردمان آن 1500 ذكور و 1638 نفر اناث بود.» «4»
______________________________
(1). فارسنامه، گفتار دوم، بلوك سرحد شش دانگه.
(2). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، مقدمه محلات شيراز.
(3). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، مقدمه محلات شيراز.
(4). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، محله بازار مرغ.
ص: 38
بعلاوه ميرزا حسن، در گفتار دوم فارسنامه، سلسله نسب بسياري از خاندانهاي فارس را از نابودي رهائي بخشيده و در ضمن نقل رجال نام فرزندان و فرزندزادگان آنها را در جوار سلسله نسب گذشته آنها ثبت كرده است.
پيش از ميرزا حسن، در هيچيك از كتب فارسي وجوه مختلف اجتماعي و ادبي و تاريخي استاني بدين جامعيت نوشته نشده بود و حتي مطالبي كه در فارسنامه ابن بلخي و شيرازنامه زركوب و كتب مشابه آنها آمده است در برابر وسعت مطالب و اطلاعات فارسنامه ناصري، بسيار حقيرگونه مي‌نمايد.
جامعيت فارسنامه ناصري، مخصوصا در معرفي تاريخي و جغرافيائي فارس از زمان تأليف كتاب، مورد توجه بوده است و خود ميرزا حسن نيز در شعري كه در پايان گفتار دوم فارسنامه آورده است به اين نكته به شرح زير اشارت دارد:
«فارسنامه، فارس را دربرگرفت‌زين سخن عاقل نيايد در شگفت
كوه و صحرا، چشمه و رود و جهات‌طول و عرض و فرسخ و شهر و دهات
سر بسر در فارسنامه گفتمي‌آنچه بايد، در معني سفتمي
فارسنامه تار و پود از فارس شدتار و پود از ريسمان، كرباس شد
تار و پود فارس چون درهم دويد،فارسنامه ناصري آمد پديد
فارسنامه گر بخواني سربسرفارس را بيني تو بي‌رنج سفر
شاه ما در فارس نامد هيچگاه‌فارس را آورده‌ام در پيشگاه» «1» و از اين شعر ميرزا حسن اين داستان مشهور پديد آمده است كه وقتي فارسنامه را به حضور ناصر الدين شاه بردند، او را گفتند كه چون شما نتوانستيد به فارس برويد ما فارس را به نزد شما آورديم.

چاپهاي فارسنامه ناصري:

بنابر آنچه در پايان فارسنامه ناصري آمده است، گفتار اول و دوم فارسنامه ناصري به تحرير دو تن از كاتبان در ذي القعده 1312 و ذي القعده 1313 به اتمام رسيد و در جمادي- الاول سال 1313 در دار الخلافه طهران در كارخانه آقا سيد مرتضي به اهتمام آقا ميرزا حسن مباشر چاپخانه انجام پذيرفت اما مسلما كار چاپ فارسنامه ناصري بعد از صفر سال 1314 به صورت كامل به انتها رسيد زيرا در پايان گفتار دوم كتاب، متن حكم ديوانخانه عدليه، در استرداد سهل‌آباد وقفي مندرج است كه در صفر سال 1314 صادر شده است، پس از آن، كتابخانه سنائي دو نوبت مبادرت به چاپ افست اين كتاب كرده است اما در اين دو چاپ، عنوان چاپ اول كه به شرح زير است، حذف شده است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
تاريخ جهان كه قصه خرد و كلان‌درج است در او ز شهرياران و يلان
بر هر ورقش نوشته؛ «في عام كذاقد جاء فلان و فلان و فلان»
بقا بقاء خدايست و ملك ملك خداي ______________________________
(1). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، آخر فهرست دهات فارس.
ص: 39
در خجسته روزگار فرخنده آثار آفتاب فلك اقتدار و سايه عاطفت حضرت آفريدگار، قره باصره شهرياري، غره ناصيه جهانداري، خورشيد روشن‌راي، جمشيد ممالك‌آراي، اعليحضرت قدر قدرت، داراي سكندر صولت، دارنده بخت و بهروزي، داراي فتح و فيروزي، داور كشور- گشاي، پادشه راستين، سايه لطف خداي، السلطان بن السلاطين و الخاقان بن الخواقين، صاحبقران معدلت آثار، السلطان ناصر الدين شاه قاجار ادام اللّه رايات دولته منصوره و اعداء حضرته مقهوره و زمان امنيت توأمان صدارت عظمي و وزارت كبري، حضرت اشرف اكرم افخم، ملجاء اكابر امم، مظهر انوار نامداري، مصدر آثار كامكاري، وزير آصف‌جاه، آصف رعيت‌پناه: امين السلطان ميرزا علي اصغر خان صدر اعظم، دستور معظم آن فريدون‌جاه آصف‌راي، كز روي صفاراي ملك‌آراي او آئينه اسكندر است ادام اللّه تعالي ايام صدارته و ابقاه اللّه تعالي قائما علي وزارته، اين گفتار اول فارسنامه ناصري كه جامع اخبار السلاطين و فرمانروايان مملكت فارس است، تأليف احقر عباد حاجي ميرزا حسن حسيني خلف غفران‌مآب ميرزا حسن شيرازي مشهور به فسائي در سال 1313 در دار الخلافه طهران المحروسه عن آفات الزمان به اعانت جناب جلالت‌مآب؛ اجل اكرم افخم وزير علوم علي قلي خان مخبر الدوله دام اقباله العالي در كارخانه آقا سيد مرتضي به اهتمام آقا ميرزا حسن مباشر چاپخانه در ماه جمادي الاول سال 1313 به انجام رسيد.
همانند همين مطالب در مقدمه گفتار دوم نيز آمده بود كه از چاپهاي بعدي حذف شده و در پايان آن آمده است كه: «در جمادي الاول سال 1313 در دار الخلافه طهران در كارخانه سيد مرتضي به يد آقا ميرزا حسن به حليه طبع درآمد.»

منابع فارسنامه ناصري:

حاج ميرزا حسن فسائي، براي تنظيم فارسنامه ناصري، از منابع فراوان و گسترده‌اي سود برده است كه يا به اين منابع مستقيما اشاره كرده يا مطلبي را از آنها گرفته و به شيوه اغلب مورخان به ذكر نام منبع مورد استفاده خود نپرداخته است و ما اغلب در حواشي كتاب به اين موارد اشاره كرده‌ايم اگرچه به علت عظمت و حجم كتاب تعيين تمام مآخذ آن ممكن نيست اما بطور كلي بايد گفت كه منابع فارسنامه ناصري يا شفاهي است يا كتبي:
منابع شفاهي فارسنامه عبارتست از: آنچه از ثقات كهنسالان يا مردم مطلع و خبير شنيده و نقل كرده است بدون اينكه نام و مشخصات اين افراد را ذكر نمايد: «آنچه از ارباب وقوف اهل شيراز، شنيده شده، هميشه اجداد اين سلسله در زمره بزرگان و مالداران شيراز بوده‌اند ...» «1» بدين ترتيب، اين قبيل منابع شفاهي مربوط به عصر حاج ميرزا حسن فسائي را نمي‌توان بدرستي و دقت شناخت اما مسلما اين افراد كساني هستند كه محققي چون مؤلف فارسنامه اعتبار كلام و بيان آنها را مي‌شناسد و به آن اعتماد مي‌كند.
مؤلف گاهي مشخصات كسي را كه از وي نقل قول كرده است ذكر مي‌نمايد في المثل «... ميرزا باقر مكتب‌دار شيرازي كه مردي 90 ساله بود، در چهل و پنج سال پيش از اين مي‌فرمود كه هر ساله، سه چهار روز پيش از تيرماه جلالي، كسبه شيراز در اين صحرا، بازاري از
______________________________
(1). فارسنامه ناصري، گفتار دوم، محله بالاكفت، سلسله هاشميه.
ص: 40
چوب ساخته، هرگونه متاعي مي‌آوردند ...» «1» «... از غرايب اتفاقات كه نواب احتشام الدوله ...
فرموده است آن است كه ...» «2»
منابع كتبي فارسنامه ناصري را نيز مي‌توان به دو بخش منابع مذكور و منابع غيرمذكور تقسيم كرد:، منابع مذكور آن دسته از كتب و رسالاتي هستند كه نويسنده به دليل اعتباري كه براي آنها قائل است، جابجا از آنها نام مي‌برد مثلا «... در كتاب شيرازنامه ... نوشته است كه اثري از آن شهر باقي نمانده است ...»، «در كتاب تاريخ وصاف فرموده است ... در دولت غازان خان، اهالي شيراز التماس باروئي كردند ... شيخ سعدي عليه الرحمه فرموده است ...» «3» منابع كتبي غير مذكور، كتبي است كه از آنها بدون ذكر نام و مشخصات و بطور كلي سخن مي‌رود: «... در كتابهاي تاريخ، براي بسياري مرقد امامزادگان و مدفن اولياي حق ...
شيراز را برج الاولياء گفته‌اند ...» يا «... در بعضي نوشته‌ها، گفته‌اند نام قديمي اين بلوك نسايك بوده ...» «4» يا «... در نوشتجات قديم دشتستان كه به ملاحظه نگارنده فارسنامه ناصري رسيد ... نوشته‌اند ...» «5» يا «... چنانكه نگاشته گرديد اين رودخانه زيراه را در نوشتجات قديم رودخانه بني تميم نوشته‌اند ...» «6»
گاهي نيز مؤلف فارسنامه از افراد درخواست نوشتن مطلبي را كرده و به مشخصات اين افراد اشاره مي‌كند: «ترجمه خطوط ميخي را علي قلي خان مخبر الدوله، وزير علوم ترجمه كرده، براي مؤلف فارسنامه فرستاد ...» «7» يا در وصف شوريده شيرازي مي‌نگارد: «صورت تنقلات به آن عبارت براي نگارنده فارسنامه، نگاشته، فرستاد ...» «8» و در ذكر خاندان وصال مي‌گويد: «... چون مؤلف فارسنامه ناصري به اينجا رسيد و خواست القاب و كمالات اين سلسله را نگارد به حقيقت از عهده نيامده، زحمت آن را به جناب مستطاب صاحب عنان فصاحت ... ميرزا ابو القاسم فرهنگ واگذاشت و آنچه را آن جناب به قلم مشكين رقم نوشت، همان را در اين جاي نگاشت ...» «9» طبيعي است كه در اين قسمت نيز مؤلف فارسنامه با روشن‌بيني خاص خود، عند اللزوم ويرايشهائي را در اين نوشته‌ها اعمال مي‌كرده است.
در مورد اهم منابع گفتار اول فارسنامه ناصري بايد گفت كه اگرچه تعيين دقيق مآخذ گسترده كتاب بويژه منابع غير مذكور دشوار است اما در ذيل هر واقعه كوشيده‌ايم تا منبع آن را معرفي كنيم و در اين مورد به منابع احتمالا اصيل‌تر و دست اول‌تر نيز اشاره كرده‌ايم في المثل چون ابن اثير مسلما از تاريخ طبري استفاده كرده است ما ضمن اشاره به آنچه در تاريخ ابن اثير
______________________________
(1). همانجا، بساتين شيراز، گفتار دوم.
(2). همانجا، وقايع سال 1287، گفتار اول.
(3). همانجا، گفتار دوم، خصايص شيراز.
(4). همانجا، وقايع سال 1010، گفتار اول.
(5). همانجا، گفتار دوم، رودخانه‌هاي فارس.
(6). همانجا، گفتار دوم، رودخانه‌هاي فارس.
(7). فارسنامه، گفتار دوم، عمارات تخت جمشيد.
(8). فارسنامه، گفتار دوم، اعيان محله سنگ سياه.
(9). فارسنامه، گفتار دوم، اعيان محله سرباغ شيراز.
ص: 41
آمده است، منبع حادثه را در طبري نيز نشان داده‌ايم و يا اگر در تاريخ زنديه و قاجاريه، كتابهاي معتبر ديگري جز آنچه مؤلف بدانها اشاره كرده است موجود باشد كه احتمالا مؤلف آنها را نديده است به آنها نيز اشاره كرده‌ايم تا خواننده علاقه‌مند بتواند اطلاعات بيشتري را از آنها بدست آورد.
در رابطه با ادوار تاريخي مورد توجه در گفتار اول فارسنامه ناصري، بايد گفت كه اگرچه ما در ذيل اكثر حوادث، منابع مربوط را بازگو كرده‌ايم اما بطور كلي منابع اساسي زير مستقيما يا غير مستقيم در ادوار مختلف مورد استفاده مؤلف فارسنامه ناصري قرار گرفته است:
از ابتدا تا وقايع سال 623، مهمترين مآخذ كتاب، كامل التواريخ، سلجوقنامه، تجارب- السلف، شيرازنامه، جامع التواريخ و روضة الصفا مي‌باشد. مثلا خود در ذيل وقايع سال 527 هجري مي‌نويسد: «وزارت قراچه و حكومت شاه سلجوق از تاريخ كامل برداشته شد و در شيرازنامه به وصفي ديگر نوشته است ...» «1» اما بيشترين سهم را در ميان منابع اين دوره، كامل التواريخ و روضة الصفا بر عهده دارند.
وقايع سال 624 تا مرگ شاه عباس را بيشتر از گرده حبيب السير، روضة الصفا، وصاف، شيرازنامه، عالم‌آراي عباسي برداشته است.
وقايع دوره افشاريه و زنديه و قاجاريه را از جهانگشاي نادري، عالم‌آراي عباسي، ناسخ التواريخ، روضة الصفا، گيتي‌گشاي، روزنامه كلانتر، تاريخ ذو القرنين و حقايق الاخبار خورموجي برگرفته است.
ميرزا حسن در نقل مطالب از منابع بسيار امين است: «نگارنده اين فارسنامه ناصري، عبارت روزنامه را بي‌كم و بيش نگاشتم تا موجب عبرت خوانندگان و حيرت شنوندگان گردد عبارت روزنامه اين است: ...» (وقايع سال 1156- گفتار اول).
ميرزا حسن، در استفاده از منابع مختلف، همانند نقادي به گزين عمل مي‌كند، مثلا بدليل آنكه در روضة الصفا تاريخ عصر نادري بسيار مختصر است مؤلف با استفاده از جهانگشاي نادري اين نقص را مرتفع مي‌سازد و در ميانه به قضاوت مي‌نشيند و گاهي اصلاحات و تصرفاتي در عبارات و جمله‌بنديها انجام مي‌دهد، مثلا در جهانگشاي نادري آمده است: «... اصحاب اين اعتقاد از اهل اسلام و قتل و نهب و اسر طرفين كه مسلمان و امت محمديه و برادر دينيه‌اند، بر يكديگر حرام است ...» (ص 394) ولي همين عبارت در فارسنامه ناصري چنين آمده است: «و اصحاب اين اعتقاد از اهل اسلام مي‌باشند و نهب و اسر فريقين كه مسلمان و امت محمديه و برادر ديني‌اند بر يكديگر حرام است ...»
در ضمن گفتار اول و دوم فارسنامه ناصري به نمونه‌هائي متعدد از اين روش ناقدانه ميرزا حسن برخورد مي‌كنيم في المثل مي‌نويسد: «... اگرچه نگاشتن اين واقعه از روش فارسنامه خارج است ... اما آنچه در تواريخ صحيح يافتم، آن را نگاشتم ...» (وقايع سال 1216) و در جائي ديگر مي‌خوانيم: «... قاضي بيضاوي ... شروع در نوشتن تفسيري كه اكنون به تفسير قاضي بيضاوي مشهور است نمود و اين تفسير را از تفسير كشاف علامه زمخشري اخذ فرموده، در هرجا خللي يافت اصلاح نمود و هرجا اطنابي ديد، ايجاز نمود، صاحب كشاف در ذيل آيه
______________________________
(1). فارسنامه، گفتار اول، وقايع سال 527.
ص: 42
شريفه وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْني در سوره و الضحي، نوشته است: «بمال التجاره او الغنائم» و قاضي در كتاب خود لفظ غنائم را، انداخته است، براي آنكه اين سوره مكي است و قبل از وصول غنائم است ...»
يكي ديگر از منابع فارسنامه ناصري، سفرنامه‌ها و آثار نويسندگاني است كه وقايع روزانه دربارها را مي‌نگاشته‌اند: «... در سه كتاب تاريخ قاجاريه كه نگارندگان آنها، معاصر فتحعلي شاه بودند و وقايع روز به روز را نگاشته‌اند يكي تاريخ ذو القرنين ... دويم روضة الصفاي ناصري ... و ديگري ناسخ التواريخ سپهر ... مسطور است كه ...» (وقايع سال 1230)
«... در سفرنامه شاهنشاهي به عتبات عاليات كه به قلم سعادت رقم مبارك است، چنين مرقوم است ...» (وقايع سال 1287- گفتار اول)
در مورد منابع گفتار دوم فارسنامه ناصري بايد گفت كه ميرزا حسن در اين بخش از كتابهاي جام‌جم معتمد الدوله فرهاد ميرزا، نقشه الكسندر جونز، مستخرجات قبله حكيم دانشور ميرزا عبد الغفار اصفهاني، معلم و استاد علوم رياضيه مدرسه دار الفنون، كتب هيئت و حساب، مزارات شيراز، شيرازنامه زركوب، شرح لمعه دمشقي، طيف الخيال، قانون ابن سينا، سلم السموات، سلافة العصر، سلوة الغريب، شرح صحيفه سجاديه، روضات الجنان، رياض العلما، شرح چغميني، رسالة الابرار في اخبار الاخيار و تحرير اقليدس سود برده است اما در واقع هيچيك از اين كتابها نمي‌تواند جاي نقش اصلي و سازنده مشاهدات و سفرها و يادداشتهاي خود ميرزا حسن را پر كند و با زحمات شخصي و مساعي مبذوله مؤلف در گردآوري اطلاعات و مواد كتاب همسنگ باشد زيرا در بخش دوم كتاب حتي 50/ 1 مطالب از كتب و منابع كتبي نيست و بقيه فقط با تفحص و تجسس شخصي و عيني مؤلف و با صرف وقت و سفرها و مصاحبه‌ها و ... حاصل شده است به اين جمله‌ها از وي در وصف يك ناحيه دورافتاده فارس كه در هيچ كتابي نيز نيامده است بنگريد تا دقت و مطالعه عيني او را در ترسيم مشهوداتش دريابيد: «ناحيه فين و كهره: ميانه جنوب و مشرق فرگ، درازي آن از قريه لاور تا قريه آب‌ماه، يازده فرسخ، پهناي آن، از قريه فين تا رودر، ده فرسخ، محدود است از جانب مشرق به ناحيه رودان و احمدي و از سمت شمال به ناحيه فارغان و از طرف مغرب به نواحي لارستان و از جانب جنوب به نواحي عباسي، هواي اين ناحيه بعد از نواحي عباسي از همه گرمسيرات فارس گرمتر است، آبش از چشمه‌هاي شيرين گواراست، معيشت اين ناحيه از چوب و شاخه و برگ نخل است، در همه فين، 20 خانه بهم پيوسته نباشد بلكه سه چهار خانه در نخلستانها پراكنده است و خانه‌ها را حصاري نيست و در اين ناحيه، به علاوه نخل، نارنج و ليمو و ترنج و درخت انبه و چلقوزه، به خرمي و تنومندي، فراوان است ...» (گفتار دوم- بلوك سبعه).
مؤلف فارسنامه در عين حال گاهي به ضعف اطلاعات خود در زمينه‌اي معين اشاره مي‌كند مثلا در بلوك سرحد شش دانگه (در گفتار دوم) مي‌نويسد: «تميز و تشخيص هر يك از اين نواحي از ديگري بدست نيامد كه نگاشته گردد ...»
تمام منابع فارسنامه جنبه تاريخي و جغرافيائي ندارد و بعضي شامل مقدمات علمي، اطلاعات ادبي، لغت، تفسير و ... مي‌باشد.
ص: 43

فهرست كلي منابع فارسنامه ناصري‌

1- آتشكده آذر: از لطف علي بيگ آذر بيگدلي كه به سال 1174 تأليف شده است:
«... در كتاب آتشكده نوشته است نام شريفش شيخ ابو القاسم ... خلف شيخ ابو حامد كازروني است ...» (گفتار دوم- بلوك كازرون).
2- آثار جعفري: از ميرزا جعفر وقايع‌نگار خورموجي كه بعدا صورتي كاملتر از آن به نام حقايق الاخبار تدوين گشت (ر ك حقايق الاخبار در همين فهرست) اين كتاب براي اولين بار در سال 1276 هجري قمري با چاپ سنگي منتشر گرديد.
3- برهان قاطع: از محمد حسين بن خلف تبريزي: «در برهان قاطع نوشته است در قديم «لاد» نام «لار» بود ...» (گفتار دوم- بلوك لارستان)
4- پريشان: از قاآني شيرازي: «چنانكه قاآني فرموده ... سرحلقه خاموشان و مقصد خرقه‌پوشان ...» (گفتار دوم- علماي شيراز)
5- تاريخ حزين: از شيخ محمد حزين.
6- تاريخ ذو القرنين: از ميرزا فضل اللّه خاوري كه: «... وقايع روزبروز را نگاشته ...» (وقايع 1230- گفتار اول) «... مرحوم ميرزا فضل اللّه خاوري در تاريخ ذو القرنين نگاشته است» (وقايع سال 1213- گفتار اول)
7- تاريخ سرجان ملكم: «... در تاريخ سرجان ملكم نوشته است كه ما مجبوريم به احترام- كردن چنين علو همتي كه از نادر شاه، ظاهر گرديد ...» (وقايع سال 1151- گفتار اول).
8- تاريخ گزيده: از حمد اللّه مستوفي: «... صاحب تاريخ گزيده، او را از مريدان شيخ عبد اللّه خفيف شيرازي، دانسته ...» (گفتار دوم- شعراي شيراز)
9- تاريخ وصاف: از اديب شرف الدين عبد اللّه كاتب شيرازي. از كتابهاي بسيار مورد توجه و علاقه و استفاده مؤلف فارسنامه ناصري است كه مخصوصا وقايع سال 656 به بعد و بعضي از خصايص فارس را از آن برگرفته است: «... در كتاب تاريخ وصاف فرموده است: در دولت غازاني اهالي شيراز التماس باروئي كردند ...» (گفتار دوم- خصائص شيراز)
10- تحرير اقليدس: در شرح اصول اقليدس از خواجه نصير الدين طوسي: «... در شكل
ص: 44
عروس كتاب تحرير اقليدس ثابت شده است كه مربع وتر زاويه قائمه برابر است با مجموع دو مربع ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه)
11- تفسير مجمع البيان: از شيخ ابو علي فضل بن حسن طبرسي (متوفي به سال 548)، «... در تفسير مجمع البيان در ذيل سوره مباركه يس نوشته است ...» (وقايع سال 1218- گفتار اول)
12- جام‌جم: از فرهاد ميرزا، معتمد الدوله. ميرزا حسن هم از نظر علمي و هم از نظر شخصي به معتمد الدوله علاقه‌مند است و مرتب از وي و كتابش جام‌جم نقل قول مي‌كند و از آثار ديگر معتمد الدوله چون قمقام، سفرنامه مدينة السلام و كنز الحساب ياد مي‌نمايد: «... طول شيراز در كتاب جام‌جم 52 درجه است ...» (گفتار دوم- شيراز): «اگرچه نگارنده اين فارسنامه، نقش بهرام را ديده‌ام باز شرح آنرا از كتاب جام‌جم كه به احسن عبارات بيان گشته، نقل نمودم ...» (گفتار دوم- بلوك ممسني)
13- جهانگشاي نادري: از ميرزا مهدي خان منشي استرآبادي: «... در كتاب جهانگشا نوشته است: چرخ سفله‌جو را، شاه‌اندازي به خاطر رسيد، مركب تازي‌نژاد، در زير پاي آن حضرت، سكندري يافت ...» (وقايع سال 1146- گفتار دوم).
14- حاشيه بر شرح چغميني: از ملا عبد العلي بيرجندي خراساني (ر ك گفتار دوم- مقدمات علميه)
15- حبيب السير: از غياث الدين بن همام الدين مشهور به خواندمير. تاريخ عمومي از ابتداي بشر تا وفات شاه اسماعيل صفوي يعني سال 930 اين كتاب كرارا مورد استفاده مؤلف فارسنامه ناصري قرار گرفته است.
16- حقايق الاخبار: از ميرزا جعفر حقايق‌نگار خورموجي است كه ابتدا به نام آثار جعفري در حالات مملكت فارس نگاشته شد و سپس خود مؤلف آن را مفصل‌تر كرده، حقايق- الاخبار، ناميد.
17- خلاصة التواريخ: از ميرزا قاضي احمد قمي: «... در جلد پنجم از كتاب خلاصة- التواريخ [آمده است] كه مؤلف فقير حديثي از حضرت بهاء الدين عاملي شنيدم ...» (وقايع سال 908- گفتار اول)
18- رسالة الابرار في اخبار الاخيار: «... در كتاب رسالة الابرار في اخبار الاخيار آمده كه وي معلم و استاد جميع فضلاي آن زمان بود ...» (گفتار دوم- شعراي شيراز، زكي شيرازي)
19- رساله دلگشا: تأليف حاجي اكبر نواب شيرازي: «... حاوي معقول و منقول حاجي اكبر نواب شيرازي، در كتاب دلگشا كه از مؤلفات اوست ... نگاشته است: ميرزا جاني اسم شريفش ميرزا محمد حسين بود ...» (گفتار دوم- اعيان محله بازار مرغ)
20- روزنامه ميرزا محمد كلانتر: از ميرزا محمد كلانتر شيرازي كه كرارا مورد استفاده مؤلف فارسنامه قرار گرفته است: «... ميرزا محمد كلانتر در روزنامه خود نوشته است كه بعد از ورود من به شيراز، جماعتي كه در حسد من بودند، خدمت خاقان وكيل عرض نمودند ...» (وقايع سال 1174- گفتار اول)
21- روضات الجنان: از كتابهائي است كه كرارا مورد استفاده مؤلف فارسنامه ناصري
ص: 45
قرار گرفته است: «در كتاب روضات الجنان نوشته است: سيد شريف الدين ... صاحب فهم عميق و نظر دقيق ... بود ...» (گفتار دوم- علماي شيراز) (در مراجعه تطبيقي بنظر رسيد كه احتمالا ميرزا حسن از روضات الجنات في احوال العلماء و السادات استفاده كرده است و بهمين دليل، در اين موارد به روضات الجنات رجوع داده‌ايم).
22- روضة الصفاي ناصري: از رضا قلي خان هدايت. مجلدات اول تا ششم روضة الصفا را ميرخواند به نام امير عليشير نوائي تأليف كرد و جلد هفتم را احتمالا خواندمير نوشته است و بعدها رضا قلي خان هدايت در زمان قاجاريه جلد هشتم و نهم و دهم را تأليف كرده و به ساير مجلدات افزوده است و آن را روضة الصفاي ناصري ناميده است و همين سه جلد است كه كرارا مورد استفاده مؤلف فارسنامه ناصري قرار گرفته است: «... در تاريخ روضة الصفاي ناصري تأليف امير كبير رضا قلي خان هدايت مازندراني، مسطور است كه امير ابو دلف از امراي خليفه عباسي ...» (وقايع سال 1230- گفتار اول)
23- روضة الصفيه: از ميرزا بيك منشي جنابدي: «... ميرزا بيك منشي جنابدي در كتاب تاريخ روضة الصفيه نگاشته است كه سبب شيوع ناخوشي در اردوي شاهي آن بود كه سپاه موافق و مخالف در كنار يك نهر، منزل داشتند ...» (وقايع سال 1010- گفتار اول).
24- رياض العارفين: از رضا قلي خان هدايت. تذكره‌اي است كه در سال 1260 هجري تأليف شده و داراي شش گلبن و دو روضه و يك فردوس و يك خلد است: «... در كتاب رياض العارفين مرقوم است و اين رباعي از اوست ...» (شعراي شيراز- گفتار دوم)
25- رياض العلما: «... و صاحب كتاب رياض العلما در ذيل ترجمه حضرت سيد علي خان شارح صحيفه سجاديه به تقريب نسبت آن حضرت به جناب احمد نصير الدين ... عبارتي فرموده است ...» (اعيان محله سردزك- گفتار دوم)
26- سفرنامه مدينة السلام: از معتمد الدوله، فرهاد ميرزا.
27- سفرنامه ناصر الدين شاه به عتبات: «در سفرنامه شاهنشاهي به عتبات عاليات، چنين مرقوم است ...» (وقايع سال 1287 گفتار اول). همچنين از گزارش سفر همين پادشاه به فرنگستان نيز استفاده شده است.
28- سفرنامه و ديوان ناصر خسرو قبادياني: «در سفرنامه حكيم ناصر خسرو علوي، نوشته است، در سال 443 از بصره به شهر ماه‌رويان آمدم ...» (گفتار دوم و بلوك كوه‌گيلويه).
29- سلافة العصر: از سيد علي خان جد دوم مؤلف فارسنامه ناصري كه مكررا در فارسنامه ناصري مورد استفاده قرار گرفته است: «مرحوم سيد علي خان در كتاب سلافة العصر، نوشته است:
ميرزا احمد نظام را سلطان الحكما مي‌گفتند ...» (وقايع سال 971- گفتار اول)
30- سلم السموات: از شيخ ابو القاسم بن شيخ ابو حامد ابي نصر كازروني كه در ذكر احوال جمعي از حكما و شعراست بر سبيل اختصار: «... شيخ ابو القاسم بن نصر البيان كازروني در كتاب سلم السموات نوشته است: چون حضرت مير سيد شريف را ...» (گفتار دوم- علماي شيراز)
31- سلوة الغريب: «... جناب علامي ميرزا سيد علي خان در كتاب سلوة الغريب، نوشته است: اول كسي كه از اجداد من به شيراز آمده علي ابو سعيد نصيبي است ...» (گفتار دوم، اعيان
ص: 46
محله سردزك شيراز)
32- شاهنامه فردوسي: «چنانكه حكيم فردوسي فرموده است:
چو ديوار شهر اندر آورد گردورا نام كردند داراب گرد» (بلوك داراب- گفتار دوم)
و در جائي ديگر مي‌نويسد: «... و اين بيت را به فردوسي نسبت دهند:
صفاهان به گودرز كشواد دادبه گرگين ميلاد هم، لاد، داد» (بلوك لارستان- گفتار دوم)
33- شرح صحيفه سجاديه: از سيد علي خان: «... ميرزا سيد علي خان در كتاب شرح صحيفه سجاديه و سلوة الغريب، نسب خود را چنين بيان فرموده ...» (گفتار دوم- اعيان محله سردزك شيراز).
34- شرح لمعه دمشقي: شرحي است كه شهيد ثاني بر لمعه دمشقيه شهيد اول نوشته و آن از كتب درسي طلاب است. (فرهنگ معين): «... در كتاب شرح لمعه دمشقي، فرسخ شرعي را سه ميل و هر ميل را چهار هزار ذراع و هر ذراعي را 24 انگشت فرموده ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه).
35- شيرازنامه زركوب: از فخر الدين ابو العباس احمد زركوب شيرازي است در باب شيراز كه به سال 744 تأليف شده، مؤلف در تدوين كتاب چندان زحمتي به خود نداده و غالب مطالب آن را از كتب ديگران با عين عبارت برداشته و آنها را به نام خود تلفيق كرده و قسمت عمده وقايع آن، مقتبس از تاريخ وصاف است غالبا با عين عبارات وصاف و در آخر كتاب او فصلي است در ذكر طبقات ائمه و مشايخ شيراز (فرهنگ معين).
بهر حال اين كتاب مورد استفاده مكرر مؤلف فارسنامه قرار گرفته است: «در كتاب شيرازنامه كه در سال هفتصد و چهل و اند تأليف شده، نوشته است كه اثري از آن شهر باقي نمانده ...» (گفتار دوم- خصايص شيراز)
36- طيف الخيال: از مولانا محمد مؤمن شيرازي مؤلف به سال 1116: «... مولانا محمد مؤمن شيرازي صاحب كتاب طيف الخيال در ذكر اساتيد شيرازي خود نوشته است: فرا گرفتم علم صرف و نحو و معاني و بيان و فقه را از شيخ علي تمامي» (اعيان محله اسحق بيگ- گفتار دوم).
37- عالم‌آراي صفوي: از مؤلفي ناشناخته (تأليف‌شده به سال 1086).
38- عالم‌آراي عباسي: تأليف اسكندر بيك تركمان. كتابي است در شرح حال و سلطنت شاه عباس اول و اجداد او تا جلوس شاه صفي كه به سال 1038 تأليف شده است. «... اگرچه تعريف قلعه تفليس از تكليف نگارنده كتاب فارسنامه كه بيان فارس مي‌نمايد بيرون است ليكن بياني از او نگاشت كه صاحب تاريخ عالم‌آراي عباسي، نوشته است ...» (گفتار اول- وقايع سال 1015)
39- عمدة المطالب: «... در كتاب عمدة المطالب نوشته است كه در سال 202 از هجرت به امر مأمون خليفه عباسي محمد بن محمد زيد را سم خورانيده مسمومش نمود ...» (گفتار دوم- اعيان محله سردزك).
40- قاموس فيروزآبادي: از مجد الدين محمد بن يعقوب شيرازي فيروزآبادي مكني
ص: 47
به ابو طاهر، اديب و لغت‌شناس زبان عربي (متولد سال 729 هجري) كه كتاب او در لغت به القاموس المحيط موسوم است: «... در كتاب قاموس ... ذراع از طرف مرفق تا سرانگشت مياني را فرموده ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه).
41- قانون طب ابن سينا: «... چنانكه شيخ الرئيس ابو علي سينا در كتاب قانون طب در عنوان ريحان سليمان فرموده است ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه).
42- قمقام زخار: از معتمد الدوله فرهاد ميرزا كه اغلب فقط به نام آن اشاره دارد.
43- كامل التواريخ: از ابو الحسن علي بن محمد معروف به ابن اثير، مورخ بزرگ اسلامي كه در سال 630 در بغداد درگذشت. كامل التواريخ، كتابي است در 12 مجلد كه بر حسب سنوات تنظيم يافته و حوادث را تا سال 629 هجري دربردارد. اين كتاب از اهم كتبي است كه در گفتار اول فارسنامه مورد استفاده قرار گرفته‌اند: «... در كتاب كامل ابن اثير نوشته است كه در ماه رمضان سال 179 رشيد در مكه معظمه عمره را به جاي آورد ...» (وقايع سال 179- گفتار اول)، «... در كتاب تاريخ كامل ابن اثير از حسن بصري نقل كرده كه حسن مي‌گفت از حضرت امير المؤمنين علي، شنيدم ...» (گفتار اول- وقايع سال 95).
44- كتب لغت؟: «... در كتاب لغة نوشته‌اند چون شهر استخر را پارس پسر سام پسر نوح بساخت، تمام اين مملكت را پارس گويند ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه).
45- كشكول بحريني: از شيخ يوسف بحريني آل عصفور: «... جناب محدث كامل و فقيه فاضل، شيخ يوسف بحريني در كتاب كشكول خود، تاريخ وفات مرحوم سيد علي خان را «سر مقر شيراز» نگاشته است ...» (گفتار دوم- اعيان محله بازار مرغ شيراز).
46- كنز الحساب: از معتمد الدوله فرهاد ميرزا.
47- گلستان: از سعدي شيرازي: «... اين فرمايش اشاره بود به حكايتي كه شيخ سعدي در كتاب گلستان فرموده است: كه قاضي همدان را حكايت كنند كه با نعلبند پسري، سرخوش بود ...» (گفتار اول- وقايع سال 1287)
48- گيتي‌گشاي: از محمد صادق نامي اصفهاني در تاريخ خاندان زند. نامي، از نويسندگان معروف نيمه دوم قرن دوازدهم است كه تاريخ زنديه از آغاز تا حوادث بيست و يكم محرم سال 1200 هجري را به رشته تحرير كشيده است و اين كتاب مخصوصا در بخش زنديه مورد استفاده مكرر مؤلف فارسنامه ناصري واقع شده است. «... ميرزا صادق نامي تخلص، صاحب تاريخ زنديه، نوشته است: فتحعلي خان افشار با ابراهيم بغايري كه در اردوي اعلي توقف داشت، ...» (گفتار اول- وقايع سال 1175)
49- لؤلؤئين: از شيخ يوسف آل عصفور: «... جناب معزي اليه در كتاب لؤلؤئين مي‌نويسد ...» (گفتار دوم- بلوك فسا).
50- مجالس المؤمنين: از قاضي نور اللّه بن سيد شريف الدين (متولد به سال 956 در شوشتر مقتول به سال 1019) كتابي است در شرح حال و آثار علما و فقها و پادشاهان و صوفيان كه آن را به سال 993 شروع كرده و به سال 1010 به اتمام رسانيده است اين كتاب در 12 مجلس است و بر مبناي نشر دعوت شيعه است. «... جناب قاضي نور اللّه شوشتري شرح حال او را در جلد شانزدهم از كتاب مجالس المؤمنين نگاشته است ...» (گفتار دوم- اعيان محله درب
ص: 48
شاهزاده شيراز)
51- مرآت البلدان ناصري: از ميرزا محمد حسن خان اعتماد السلطنه كه شامل فرهنگ جغرافيائي است به سبك معجم البلدان. «... در كتاب مرآت البلدان ناصري كه كتابي چون او براستي كم نوشته شده، نگاشته است ...» (گفتار دوم- بلوك مرودشت).
52- مزارات شيراز: از ابو معين جنيد شيرازي كه مكرر مورد استفاده مؤلف قرار گرفته است «... در كتاب مزارات شيراز نوشته است ... امير عز الدين از اجله سادات كبار و عباد شيراز است ...» (گفتار دوم- اعيان محله سردزك).
53- مشكوة الانوار: از محمد بن محمد بن احمد طوسي مكني به ابو حامد و ملقب به حجة- الاسلام (متولد در 450 هجري، متوفي به سال 505 در طابران طوس) كتابي است در تصوف و عرفان: «... و ابو حامد غزالي در كتاب مشكوة الانوار، فصل طويلي در حال او نوشته و الفاظي را كه او گفته و گوش مسلمانان از شنيدن آن انكار داشته، تأويل نموده ...» (گفتار دوم- بلوك بيضا).
54- ناسخ التواريخ: از منابع عمده فارسنامه ناصري است. ناسخ التواريخ معروفترين كتاب تاريخ عمومي دوره قاجاريه كه قريب 15 جلد بزرگ است. مؤلف آن ميرزا محمد تقي متخلص به سپهر (لسان الملك) او تأليف خود را در زمان محمد شاه قاجار آغاز كرد و در زمان ناصر الدين شاه ادامه داد و چون درگذشت پسرش عباس قلي خان سپهر كار او را دنبال كرد ولي ناتمام ماند. (معين) «... در ناسخ التواريخ تأليف ميرزا محمد تقي سپهر تخلص مستوفي- كاشاني مسطور است ...» (گفتار اول- وقايع 1230).
55- نامه خسروان: از جلال الدين ميرزاي قاجار: «... نواب جلال الدين ميرزا قاجار در نامه خسروان نوشته است پدرم يعني شاهنشاه ايران، فتحعلي شاه، براي فرزندان خود، داستان نمود كه ...» (گفتار اول- وقايع 1193).
56- نزهة القلوب: اثر حمد اللّه مستوفي قزويني. كتابي مهم در جغرافيا و هيئت و شرح بلاد و راههاي ايران كه به سال 740 تأليف شده است و داراي يك مقدمه و سه مقاله و يك خاتمه است.
57- نظام التواريخ: تأليف قاضي ناصر الدين عبد اللّه بن عمر بيضاوي است مؤلف به سال 674 «... در نظام التواريخ نوشته است ...» (گفتار دوم- مسجد جامع عتيق).
58- نقشه الكسندر جونز: «... بايد دانست كه مقدار طول و عرض بلاد فارس كه در اين كتاب فارسنامه ناصري نوشته مي‌شود از كتاب نقشه حكيم الكسندركيت جونس انگليس برداشته شد ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه).
59- وفيات الاعيان: از شمس الدين احمد بن محمد بن ابي بكر بن خلكان كه اسم كامل كتاب وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان است كه به سال 654 كار تأليف آن آغاز و در سال 672 به پايان رسيده است و در آن شرح حال 846 تن از بزرگان، امرا، وزراء و دانشمندان آمده است. اين كتاب كرارا مورد استفاده مؤلف فارسنامه ناصري قرار گرفته است: «... در كتاب ابن خلكان نوشته است: حسين بن منصور حلاج از اهل بيضاي فارس است ...» (گفتار دوم- بلوك بيضا).
ص: 49
60- [كتب] هيئت: «... در كتابهاي هيئت هر ذراعي مقدار دو شبر و هر شبري را اندازه 12 انگشت كه در پهنا به هم پيوندد ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه).
61- كتب هيئت و جغرافيا: «... در كتابهاي هيئت و جغرافيا نوشته‌اند: فرسخ و ميلي ...» (گفتار دوم- مقدمات علميه).
نمونه‌هائي از قرآن حسن تأليف ميرزا حسن حسيني فسائي مؤلف فارسنامه ناصري.
ص: 50

نثر فارسنامه ناصري‌

اشاره

گفتيم كه فارسنامه ناصري به قول مرحوم ملك الشعراي بهار: «كتابي است در غايت نفاست، مشحون به تاريخ و جغرافيا و رجال و مزارات و كيفيت مملكت فارس و در كمال سلاست و رواني ... «1»» و اساس اين كتاب سليس و روان بر ساده‌گوئي و پرهيز از صنعتگريها و پيچيدگي‌هاي لفظي نهاده شده است بطوري كه نثري قابل فهم عموم مردم دارد و اصول ساده- نويسي دوره قاجار در آن رعايت شده است اما نويسنده گاهي در فواتح كتاب، در بيان القاب و عناوين افراد، در ارائه نقل قولها با توجه به منابع و مآخذ كتاب اين روش را رها مي‌كند و در اين مواقع كتاب جنبه ادبي بخود مي‌گيرد و در نتيجه بعضي از مباحث و بخشهاي كتاب به نثر مصنوع و آراسته نزديك مي‌شود. در اين موارد نويسنده از كلمات عربي فراوان، آيات قرآني و احاديث نبوي و جملات و اشعار عربي بسيار، سود مي‌گيرد، از كلام شاعران پارسي‌گو بهره مي‌برد و در استفاده از تمثيلات و حكايات و قصص دريغ نمي‌ورزد و مخصوصا در معرفي بزرگان رجال و سلاطين و علما و فقها و حتي بعضي مردم عادي از سجع و موازنه و مترادفات و القاب آراسته، استفاده مي‌نمايد و در نتيجه جملات كوتاه و بي‌پيرايه نثر معمول و مقبول كتاب، در اين مواقع به جمله‌هائي دراز تبديل مي‌شود و جاي كلمات همه‌فهم و ساده هميشگي را كلمات و اصطلاحات و تركيبات مهجور و غريب اشغال مي‌كند. اما صرفنظر از اين موارد نويسنده مي‌كوشد تا كلماتي را در استخدام داشته باشد كه در عصر خود وي رايج است بنابراين در شناخت معاني دقيق لغات و مفاهيم خاص آنها، بسيار دقيق است و گاهي براي روشن‌تر شدن مطلب به معني كردن آن دسته از لغات مي‌پردازد كه جنبه محلي دارد يا از اصطلاحات كشاورزي و فني است و يا به اوزان و نقود مربوط مي‌شود.
گاهي نيز لغات مهجور عربي، تركي و حتي فارسي را معني مي‌كند و گهگاه براي لغات و كلماتي از قبيل نام شهرها و دهات به توجيهات عوامانه و مصطلح كه از نوع وجه تسميه- سازي عاميانه است مي‌پردازد.
اغلب در استفاده از منابع ناهمگون با نثر كتاب، كوشش مي‌كند تا نثر آنها را با شيوه
______________________________
(1). بهار، محمد تقي، (ملك الشعراء)، سبك‌شناسي، جلد سوم، ص 365، چاپ 1337، اميركبير، تهران.
ص: 51
عمومي و ساده كتاب منطبق سازد و آنها را قابل فهم و استفاده عموم بسازد و در اين مواقع مطالب منقول را مختصر و ساده بيان مي‌دارد و اغلاط موجود در آنها را رفع مي‌سازد. مؤلف در حذف حروف اضافه و علامت «را» در آخر مفعول بيواسطه، گشاده‌دست است و به حذف افعال و اجزاء جمله علاقه نشان مي‌دهد و درصد كاربرد لغات عربي در كتاب بيش از واژه‌هاي فارسي است ولي همچنانكه گفتيم اين امر سبب غموض و ابهام مطالب كتاب نمي‌شود.

الف- نمونه نثر ساده كتاب:

«در سال بيست و هشتم هجري، اهل استخر، سر از اطاعت مسلمانان كشيدند و عثمان بن ابي العاص ثقفي شهر استخر را به قهر و غلبه مسخر داشت و متمردين را به سياست رسانيد ...»
«... در سال بيست و نهم هجري خليفه سيم عبد اللّه بن عامر را حاكم بصره و اهواز و فارس نمود و عبد اللّه بعد از ورود به بصره عبيد اللّه بن معمر را والي فارس كرده، روانه‌اش داشت و چون مدتي گذشت شاه يزدجرد پادشاه ايران از سپاه عرب شكست يافته به فارس آمد و قبيله شبانكاره ... با هربذ والي فارس موافقت كرده، در اطاعت يزدجرد درآمدند و اهالي فارس به هواخواهي يزدجرد سر از اطاعت عبيد اللّه دركشيدند و عبيد اللّه با اهالي فارس جنگ نمود و آنها را تا دروازه استخر رسانيد و خود در خارج دروازه كشته گشت و كار يزدجرد بالا گرفت و مدار سلطنت را به دست هربذ داماد خود ... واگذاشت و چون اين اخبار به عبد اللّه بن عامر رسيد از بصره به فارس آمد و چند بار جنگ نمود و در هر مصافي ظفر و فيروزي يافت و شهر استخر را به قهر و غلبه بگرفت و اهلش را آرام نمود و شاه يزدجرد و اسمعيل شبانكاره با قبيله خود به دارابجرد رفتند ...»
«... در سال پانصد و بيست هفت شاه طغرل و شاه مسعود پسران سلطان محمد چندين مرتبه جنگ كرده، از همدان به اصفهان آمدند، شاه طغرل مقاومت نكرده، قاصد شيراز گرديد و شاه مسعود او را تعاقب نموده در صحراي بيضا تلاقي گشته، جماعتي از لشكريان او به شاه مسعود پناه بردند و شاه طغرل از صحراي بيضا، قاصد ري گشت و به جناح تعجيل از فارس گذشت ...»
«... در سال هزار و سي ... پادشاه كامگار در شهر قندهار به عيش و عشرت گذرانيد و حكومت آن خطه را به گنج علي خان والي كرمان شفقت فرمود و چون آغاز گرمي هوا شد موكب همايون به صوب هرات نهضت فرمود و هم در اين سال ... امام قلي خان والي فارس را براي تسخير جزيره هرموز مأمور فرمود ...»
«... طايفه بيات، اصل آنها از دشت قبچاق تركستان است كه در زمان قديم با ايل قشقائي به فارس آمده‌اند، دو قبيله گشته، يكي با ايل قشقائي موافقت نموده، صحرانشين شده‌اند و ديگري در شهر شيراز توطن نموده‌اند ...»
«... بلوك فسا، آخر سردسيرات و اول گرمسيرات فارس است، ميانه جنوب و مشرق شيراز، هواي زمستانش از زمستان شيراز و اصفهان گرمتر و تابستانش از تابستان اين دو شهر خنك‌تر ... هر حاصلي در هر جاي فارس خوب شود در اين بلوك بهتر گردد، آبش از كاريزهاي شيرين گوارا ... ست»
اگرچه ميزان استعمال لغات و تركيبات و جملات و اشعار عربي در فارسنامه ناصري به دليل فضل وافر و كثرت منابع اديبانه كتاب و احاطه مسلم مؤلف بر ادبيات عرب به نسبت
ص: 52
از لغات فارسي بيشتر است اما ميرزا حسن اين امر را وسيله‌اي براي ايجاد صعوبت و اشكال در دريافت مطالب نمي‌سازد و نثر قابل فهم و رواني را ارائه مي‌نمايد كه معلول رعايت جهات لفظي و معنوي زير است:
1- استفاده از زبان معمول و اصطلاحات رائج براي بيان حوادث:
«... از شاه ويردي خان نقل شده كه چون سواران فارس به جانب من آمدند، چون خواستم آنها را به تفنگ بزنم هرچه سعي نمودم، آتش فتيله روشن نشد و چون روشن مي‌شد، نزديك به كاسه تفنگ كه مي‌رسيد، خاموش مي‌شد، ناچار تفنگ را انداختم و چون دست به كمان و تير بردم، زه كمان گسيخت، دانستم بخت خوابيده و نكبت برخاسته است فرياد كردم كه كسي جنگ نكند و خود از برج قلعه بيرون آمده، خدمت اللّه ويردي رسيدم ...» (گفتار اول- حوادث سال 1005).
«... در همين سال بنا بر نذر و عهدي كه ميانه خود و خداي تعالي بسته بود، پياده راه دراز را از دار السلطنه اصفهان تا شهر مشهد مقدس پيمود، بر احدي تكليف پياده‌روي نفرمود جز محمد زمان سلطان بايندري تركمان و مهتر سلمان دنبلي ركابدارباشي و ميرزا هدايت اللّه اصفهاني، نواده نجم ثاني كه موافقت كرده، اعليحضرت شاهنشاهي را، پياده، همراهي نمودند و مقرر داشتند كه اين سه نفر طنابي را كه درازاي آن پنجاه ذرع شرعي باشد، با خود داشته، از دروازه شهر اصفهان تا دروازه مشهد مقدس را پيموده، مولانا جلال الدين منجم‌باشي يزدي، شماره آنرا ثبت نمايد و ... مولانا جلال الدين را بعد از رجوع به دفتر، شماره طناب پنجاه ذرعي معلوم شد كه از اصفهان تا مشهد مقدس يكصد و نود و نه فرسخ شرعي است ...» (گفتار اول- وقايع سال 1009).
2- استفاده از جملات كوتاه و قابل فهم به استثناء ذكر القاب و اوصاف و تعارفات:
«... نادر شاه مي‌دانست كه سگ سير به شكار و لشكر مالدار به كارزار نمي‌رود ...» (گفتار اول- وقايع سال 1152).
«... ميرزا قوام الدين براي امام قلي خان پيغام فرستاد كه در سال پيش، شاه محمود آمد و به فضل خداي كاري نكرد، شما چه مي‌گوئيد ...»
«... طبعش از تحصيل علم رميد و چندي در پي كارهاي ديواني دويد و از كسب علم بازماند و به عمل ديوانيان نرسيد و اكنون به تحير شبي را به روز مي‌رساند ...» (بلوك سروستان- گفتار دوم).
3- اشتمال كتاب بر اساسي‌ترين وقايع تاريخي و جغرافيائي فارس و گهگاه ايران و توجه به زندگي و احوال ساكنان محلات و قراء و قصبات فارس كه در هيچ كتابي ديگر تا عهد مؤلف بدين حد و با ذكر تمام جزئيات سابقه طرح و بررسي ندارد. بدينمعني كه مؤلف به قراء و قصبات فارس با همان اهميتي مي‌نگرد كه به شهرها و مراكز بزرگتر توجه مي‌نمايد و زندگي رجال معمولي را در شهرها و قراء و قصبات به همان حد ارج مي‌نهد كه زندگي امرا و وزراء و رجال علم و ادب را معتبر مي‌شمارد.
4- درآميختگي بسيار طبيعي نثر و نظم و امثال و حكم فارسي و اصطلاحات عوامانه و همه‌فهم:
ص: 53
«... در عرض راه به عرض نادر شاه رسانيدند كه چندين دانه جواهر شاهي را لشكريان پنهان كرده‌اند، حكم فرمود تا اسباب تمام سپاه را جستجو كرده، دربار هر كسي جواهري را يافتند جزء خزانه نمودند و لشكريان جز اطاعت چاره نداشتند ... و بزرگان ايران اين معامله را حمل بر تدبير نادر شاه كرده گفتند كه نادر شاه مي‌دانست سگ سير به شكار و لشكر مالدار به كارزار نمي‌رود ...» (وقايع 1152- گفتار اول).
«... بعد از تسخير شيراز و حصول اين مصائب وباي شديد روي داد كه در شيراز موازي چهارده هزار نفر رهسپر سفرت آخرت شدند و به مثل مشهور آنچه از دزد ماند به فالگير رسيد:
اين شرح بي‌نهايت كز حسن يار گفتم‌حرفي است كز هزاران اندر عبارت آمد ...» (وقايع سال 1157- گفتار اول).
«... از ناداني سه نفر متقلب، سي هزار نفر بلكه بيشتر از اهل شيراز به قتل و اسيري رسيدند، سبحان اللّه تعالي نمي‌دانم چه نويسم و چه گويم كه از اين مصيبت چه ديدم و چه كشيدم تا كسي نديده، نداند كه استيلاي بخت النصر و چنگيز خان در پيش اين واقعه كه مختص شيراز بود، نمودي ندارد:
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان‌گر شما را نه بس اين سود و زيان، ما را بس (وقايع سال 1156- گفتار اول).
«... محمد حسين خان حرامزاده، خائف گشته بناي فرار گذاشت و ... قشون روز به روز به محمد حسين خان حرامزاده ملحق مي‌گرديد ...» (همانجا)
«... قياقلي آقا ... كه از سگان در جهنم بود، والي مملكت فارس گرديد و ... عبد الرضا نائيني كه هر يك در حرامزادگي نادره روزگار بود به وكالت و حكومت مأمور ...» (وقايع سال 1158- گفتار اول).
«... لطف علي خان از خيال محمد علي خان مطلع شد ... از راه غرور بلكه بخت‌برگشتگي، اعتنائي ننمود، جماعت سيستاني، اطراف منزل او را گرفتند كه دست به بند دهد، به زبان حال گفت:
نبندد مرا دست، چرخ بلند ...» (وقايع سال 1209- گفتار اول).
«... شاه محمود آمد و به فضل خداي كاري نكرد شما چه گوئيد كه گفته‌اند متن چو مغلوط گشت چيست حواشي ...» (وقايع سال 1137- گفتار اول).
«... اشرف را برخلاف رضاي شاه محمود وليعهد نمودند، محمود مي‌گفت چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم ...» (وقايع سال 1137- گفتار اول).
«... در خلال اين احوال به عرض وكيل رسانيدند كه شيخ علي خان به مهر خود بي‌اطلاع كارگزاران، وجوه ديواني ممالك متصرفي وكيل را حواله مي‌دهد و محصلان شداد مي‌گمارد، بعلاوه بر حكمي از نواب وكيل در قبض و بسط امور صادر مي‌شد غالبا برخلاف آن حكم مي‌نمود چنانكه به ضرب المثل مي‌گفتند شاه مي‌بخشد و شيخ علي خان نمي‌بخشد و اين معني باعث گرديد كه هر دو چشم او را ميل كشيده، كور نمودند ...» (وقايع سال 1175)
«... چندين گلوله بر سپاه ايراني زدند كه گفته‌اند: تيغ غازي دزد را آلت شود ...» (وقايع
ص: 54
1132).
5- بيان بي‌تكلفانه عادات و اعتقادات مذهبي- ملي و بومي و عوامانه و به اصطلاح فولكوريك حتي نحوه كشاورزي و تهيه غذاهاي محلي و رسوم شكار و دفع آفات:
«... گفت چون شب جمعه است كشتن آنها را به روز شنبه انداختم ...» (وقايع سال 1209).
«در زمان عبور از تكيه خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازي، كتاب ديوان او را خواست و چون بازش داشت اين دو بيت در عنوان صفحه اول بنظر درآمد:
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمدحالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
اي عروس ظفر از بخت شكايت منماي‌حجله حسن بياراي كه داماد آمد پس همت از روح خواجه خواسته بجانب تهران شتافت ...» (وقايع سال 1209).
«... پس از استماع اين قصه پرغصه كلمه مباركه انا للّه و انا اليه راجعون را مكرر نمود ...» (همانجا)
«... به صوب شكي شتافت كه در آن نواحي شكار اسب وحشي نمايد و حسن بيك والي آن سامان، پيشكش بيشمار به دربار معدلت شعار آورده گذرانيد و به عرض رسانيد كه بر حسب تجربه در شكار اسب ميمنت و شگون نخواهد بود و بر سلاطين نامباركتر است، خاطر اشرف از اين عرض كلال يافته، قبول نفرمود و متوجه شكار اسب گرديد و چندين اسب وحشي را گرفتند و بعد از گرفتاري آنقدر لرزيدند كه تمامت آنها بمردند ... و در آن منزل مزاج آن اعليحضرت از استقامت منحرف گشته حكماي مسيحادم و اطباي حذاقت شيم از معالجه عاجز شدند و ... روح همايونش به حظيره قدس شتافت ...» (وقايع 930).
«براي تماشاي چشمه ملخ تشريف‌فرما شد ... در كتابها نوشته و بر زبانها افتاده كه چون جنود نامعدود ملخ دريائي در مملكتي يا ناحيه يا مزرعه‌اي آيد، مردي از جنابت پاك كوزه طاهري را از آب آن چشمه پر كرده به نيت بردن آن آب را به همان مملكت يا همان ناحيه يا همان مزرعه كوزه را برداشته، بگويد مرغ سار ملخ‌خوار را براي فلان‌جا مي‌خواهم و كوزه را در هيچ موقعي بر زمين نگذارد و بايد سه‌پايه چوبي با او باشد كه در وقت خستگي و خواب آن كوزه را بر آن سه‌پايه آويخته، استراحت كند و چون از منزل اول حركت كند مرغان سار هجوم آورده شروع در كشتن ملخ نمايند كه هر يكي در روزي چندين هزار ملخ را دو نيمه كند تا تمامت ملخها را تباه كنند سبحان الذي يفعل في ملكه ما يشاء ...» (وقايع 1060).
«... نگارنده اين فارسنامه ناصري به شهادت نواب اشرف والا احتشام الدوله ... بكرات از عموم اهالي اين محال: (تل خسروي) شنيده است كه اگر سگي بر كبكهاي كوهستان صالحان و بلوط كاران و فيروزآباد كه سه قريه متجاورند حمله كند، كبكها از زمين بر درخت نشينند و به آشفتگي و تحير به جانب آن سگ نگاه كنند و تا سگ ايستاده است از صداي تفنگ رم نكنند و باشد كه چهار پنج كبك به گلوله تفنگ از درخت بيفتد و باقي همچنان نشسته باشند ... سبحان من تحير في حلقة العقول» (گفتار دوم- ناحيه تل خسروي- صالحان).
«... در نزديكي شهر ابرقوه تل خاكستري است كه به اعتقاد اهالي آن سامان، خاكستر آتش نمرود است كه براي سوختن حضرت خليل افروخت و به عقيده مجوس خاكستر آتش
ص: 55
كيكاوس است كه براي برائت ذمه سياوش در تهمت سودابه افروخت ...» (بلوك ابرقوه).
«... درخت گز آزاد كه شاه‌گز گويند چون تربيت كنند با آنكه جز آب باران را نبيند مانند درخت سفيد دار بلند و چون چنار چوبش سخت و جوهردار و پوشش خانه‌هاي بزرگان لار و درب خانه و پنجره از چوب شاه‌گز است و چون درخت آن را ببرند و ستاره پروين فوق الارض باشد، خواه زمستان و خواه تابستان، چون چوب آنرا پوشش خانه كنند در همان سال اول جانوري كه آن را رشميز و موريانه و در عربي ارضه گويند چوب را خورده، تمام كند و اگر تحت- الارض باشد آن چوب سالها سالم بماند و گويند چون شاخه گز را از جانب كلفتي كه متعارف است در زمين كنند درخت شاه‌گز بلندقامت شود و اگر از جانب باريكي شاخه در زمين كنند يعني منكوسا درختي پهن پرشاخه مانند درخت زردآلو گشته، ثمري دهد گرانبها كه آن را گزباز گويند ...» (بلوك لارستان).
«... نان خورش اهالي خطه لار از درويش و مالدار، نيازمند و بي‌نياز ماهي‌آبه است كه مساكين در هر شب و روز آن را خالص نان خورش كنند و دولتمندان روغن گرم كرده و آب ليمو مخلوط كرده، صرف نمايند و اگر چندين قسم پختني و طعام ديگر در سفره باشد جزء اعظم آن سفره ماهي‌آبه بايد شود و آن را در كتاب طب صحنا گويند و براي آن منافعي نويسند و طريق ساختن آن چنين است كه يك من ماهي متو از سر و دم پاك كرده، كوبيده با يك من و نيم آب و نيم من نمك آميخته يكماه يا بيشتر يا كمتر بر آفتاب گذارند، پس آنرا بدست ماليده با پارچه صاف كرده، نيم من خردل بريان كرده كوبيده و هفتاد مثقال ريشه جوز و به اين اندازه زردچوبه و اگر بخواهند ادويه خوشبو مانند زيره و رازيانه و سياه‌دانه و ميخك از هر يك هفتاد مثقال بر آنها افزوده، چند روز ديگر بر آفتاب گذارند پس به اندازه خواهش نان خورش كنند ...» (بلوك لارستان).
«... در تواريخ نوشته‌اند وقتي كه گرگين به ايالت لارستان برقرار گرديد از منجم لاري ساعت سعدي بخواست آن منجم بعد از ملاحظه گفت چون هفت سال بگذرد، ساعتي آيد كه اگر در آن ساعت وارد شهر لار شوي چند هزار سال ايالت لار در دودمان تو بماند و گرگين مدت هفت سال در خارج شهر لار توقف نمود و در آن ساعت وارد شهر لار گرديد و اكنون از آثار ملوك گرگيني در شهر لار، مسجد جامع و چاربازار ... است» (بلوك لارستان).
«... نگارنده از جماعتي مردمان كهنه سال‌خورده از اهالي فيروزآباد شنيدم كه در حدود سال 1215 جناب حاجي ميرزا محمد اخباري نيشابوري در قصبه فيروزآباد توقف داشت ... كه ملخ مصري محصول بيشتر از بلوكات فارس را خورد پس به بلوك فيروزآباد هجوم آورد و زيان بسيار رسانيد اهل فيروزآباد از جناب ميرزا درخواست دعائي براي دفع و رفع ملخ نمودند آن جناب كلماتي بر پاره كاغذي نگاشت و فرمود اين كاغذ را در ميان صحراي فيروزآباد بر چوب بلندي بسته بر تلي كه تمامت صحرا ديده شود نصب كنند و به آواز بلند بگويند محمد نيشابوري گفته است الان برويد و چون چنين كردند تمامت ملخها دفعة برخاستند چنانكه مانند ابري از آفتاب سايه انداختند و رفتند و ديگر نيامدند ...» (وقايع سال 1219).
«... او را (ميرزا محمد اخباري) نگريستم كه رشته‌اي از پس پشت خود گذرانيده و بر دو جانب آن صورت كه بر ديوار زاويه رسم كرده بود بسته و هر دو چشم بر چهره آن تمثال برگماشته
ص: 56
بر آن‌سان كه دو پياله خون مينمود و پيوسته كلماتي چند بر زبان داشت و چنان مستغرق آن خيال بود كه از درون شدن و بيرون رفتن من از زاويه هيچ آگاه نگشت القصه اين كار همي كرد تا روزي كه وقت رسيد، كاردي برگرفت و بر سينه آن نقش ديوار زد و بازآمد و گفت در اين وقت ايشپخدر را كشتند ...» (وقايع 1220).
«... به تجربه معلوم داشته‌اند كه هر كس سوگند دروغ در اين بقعه ياد كند عمرش در آن سال تمام شود ...» (بقاع شيراز).
«... در شيراز از قديم تاكنون مشهور است كه در ميانه محراب و منبر مسجد جمعه دعا مستجاب شود و هم مشهور است كه اين مسجد هرگز از اوليا خالي نباشد از جناب حاجي شيخ صالح پيشنماز اين مسجد پرسيدند اين مسأله حقيقت دارد يا نه به مطايبه فرمود تا ما در مسجد باشيم چنين است ...» (مساجد شيراز).
«... از خصايص كازرون شكار گنجشك است به اين وضع كه دامي مشبك كه چون او را پر از كاه يا چيز ديگر كنند به شكل صنوبري شود كه دهان آن فراخ و بتدريج تنگ شود و در پهلوي درخت كناري گسترده شود و دو ريسمان بر دو جانب دام ببندند و دو نفر سر اين دو ريسمان را گرفته به اندازه پانزده ذرع تا بيست ذرع هر يكي در جانبي بنشيند و هر يك چندين سنگ سفيد يا گچينه در پيش خود گذاشته منتظر آمدن گنجشكها شوند و چندين ني به اندازه سه ذرع به شكل مثلث كه زاويه آن بيخ شبكه باشد به اين وضع نصب كنند كه دو شاخه ني نزديك به سي چهل ذرع دور از شبكه در دو جانب نصب كنند و دو شاخه ني ديگر به دوري شصت هفتاد ذرع از دو شاخه ني اول و نزديك به صد ذرع از يكديگر و همچنين تا به مسافت يك ميدان اسب رسد پس چندين شاخه ني سه ذرعي بر سر هر شاخه لباس كهنه به درازاي نيم ذرع بسته هر يكي را به دست كودكي دهند و اين كودكان نيها را حركت داده، تمام گنجشكها در ميانه‌نيهاي اول شده به جانب شبكه روند و چون نزديك شوند يكي از آن دو مرد كه سر ريسمان دام را داشت، برخاسته، گچينه را به هوا انداخته، آواز باشه دهد و تمام گنجشكها داخل دام شوند» (بلوك كازرون).

ب- نثر مصنوع كتاب:

گفتيم كه نثر فارسنامه اصولا مبتني بر ساده‌نويسي است اما گهگاه به دلائل مختلف، از ساده‌گوئي دور مي‌شود كه اين موارد را به شرح زير مي‌توان خلاصه كرد:
الف: سجع و موازنه كه اغلب در ذكر عناوين و القاب پادشاهان و بزرگان و علما مخصوصا در گفتار دوم كتاب مورد توجه قرار مي‌گيرد نه در داخل متن و اگر هم در داخل متن سجعي مشاهده شود معمولا از كتب ديگر منقول است نظير آنچه ذيلا مي‌خوانيم كه از وصاف نقل شده است:
«در كتاب تاريخ وصاف رقم فرموده است ... قري الاعالي شيراز كه مصب نهر اعظم بود و عرصه آن نواحي از زلال كوثر مثال غيرت باغ ارم، در تقسيم مقاسم و ضبط مجاري و مشارب تأكيدي بليغ رفت و در اين باب زلال مياه در مذاق ارباب استحقاق منغص گشت ... وجه مداوا به هيچ نتوان جست و دست از حياة بايد شست ... چراغ در آفتاب و خضاب در شباب و تواضع با مستان و اسرار گفتن با زنان و تأسيس بدنامي در امور سلطان ...» (خصايص شهر شيراز).
ص: 57
يا آنچه كه ذيلا از رساله دلگشا منقول است در شرح حال حاجي اكبر نواب است:
«... زماني زبان به منطق گشودم و روزي چند گوي معاني بديع را از ميدان بيان ربودم، در فنون رياضي رياضات كشيدم و گلهاي بي‌خار از رياض دفاتر استادان چيدم، از حكيمان قواعد عقلي و براهيني شنيدم ... با گوشه‌نشينان صوف‌پوش و ديوانگان عالم هوش گاهي نشستم و در خلوت استفاده را بر روي دل بستم ... گاهي از تعليم و تعلم فارغ نبودم و در تمام عمر جز طريق هنر نپيمودم هميشه مجالستم با ارباب حال و صاحبان كمال بود و خاطرم را از تضييع عمر گرامي ملال ...» (اعيان بازار مرغ).
و يا آنچه از تاريخ ذو القرنين خاوري ذكر شده است:
«... تفصيل آن چنانكه در تاريخ ذو القرنين نگاشته است: جناب معتمد الدوله را از راه مشغولي به كمالات روحاني توجهي به عالم جسماني نبود ...» (وقايع سال 1228).
«براي زيارت قبر حضرت مقرب حضرت باري خواجه عبد اللّه انصاري ...» (وقايع 991).
ب: ميرزا حسن خود نيز در ذكر بعضي از القاب و اسامي و ذكر بعضي از وقايع دست به سجع‌سازي و موازنه‌پردازي مي‌زند كه بايد گفت در جلد اول كمتر و در بخش رجال گفتار دوم بسيار زيادتر: نمونه‌هائي از گفتار اول:
«... استاد بشر و عقل حادي عشر ...» (وقايع 938).
«... با لشكري رزم‌آزماي قلعه‌گشاي در شمار مور و نيروي شير با نشاط جوان و تدبير پير حركت خواهم نمود ...» (وقايع 1144).
«... سخطش جهاني را سوخت و مروتش طريقه انصاف را به جهانيان آموخت ... شيعه اثني عشري در كمال ذلت و نهايت قلت بودند به ضرب شمشير وجودت تدبير مروج مذهب جعفري و مشيد مباني طريقه اثني عشري گرديد ...» (وقايع 930).
«... دشمن مغرور است و جمعيتش پرزور و در برابر ما نشسته و به دو جانب ... پيوسته اگر فتوري در عزم و رزم ما شود راه نجات از همه‌جا بسته شود. (وقايع 1148).
«... از جنگهاي كوچك و بزرگ شكست نيافت و روي را از دشمن برنتافت ... حصار از عرابه و زنجير بستند و به گلوله تفنگ و توپ لشكر ايران را شكستند ...» (همانجا).
«... اعلم علماي زمان و افضل حكماي دوران، استاد بشر و عقل حادي عشر امير غياث الدين منصور ...» (وقايع 936).
در گفتار دوم فارسنامه مخصوصا همه‌جا القاب متناسب طبقات مختلف مردم نه تنها اغلب مسجع است كه گاهي به نوعي لفاظي بي‌محتوا بدل مي‌شود و نثر را از سادگي و شفافيت بدور مي‌سازد و اين امر از معايب بخش دوم فارسنامه و نتيجه تعارف با همزمانان مؤلف است:
«... از اجله علماي اين محله است: مولاي انام، متبوع اهل اسلام، ناصب مناصب علما و ناهج مناهج فضلا ...» (اعيان محله اسحق بيگ).
«... قدوه فضلا و اخيار، اسوه اهل علم و ابرار ...» (همانجا).
«... جناب كمالات اكتساب، اديب اريب، جامع اساليب ادبيه، ناهج مناهج عربيه فاضل ممتحن ميرزا ابو الحسن ...» (همانجا).
«قدوه عظماي زمان، اسوه ارباب ديوان، ملاذ طوايف، مظهر آثار عواطف، ممهد قواعد
ص: 58
راي و تدبير به عقل كامل مشيد مباني تقرير و تحرير به فضل شامل ... مقرب الخاقان ميرزا سليمانخان ...» (همانجا).
«... شيخ مشايخ زمان، قاضي قضات اوان، صاحب حسب ظاهر وارث نسب ماهر شيخ محمد باقر ...» (محله بازار مرغ).
«... صحيفه كرم، قدوه صناديد امم، صاحب حسب ظاهر و نسب طاهر شيخ محمد باقر ...» (همانجا).
«... مقدم ابناي زمان، مالك زمام بيان، ناظم امور، مرتب مصالح جمهور ...» (همانجا)
«... جناب مستطاب مجمع كمالات حسنه و مستجمع فضايل مستحسنه، جامع منقول و معقول، حاوي فروع و اصول، زبده علما و نخبه فضلا خواجه نصير الدين زمان حاجي اكبر نواب فضيلت توأمان ...» (همانجا).
«... جناب امارت و حكومت دستگاه، داعي رعيت‌پناه، امير كامگار ميرزا محمد حسين شريفي صاحب اختيار ...» (همانجا).
«... جليل الاصل جميل الوصف نور حدقة نجابت و نور حديقه اصالت، عارف دقايق جذبه و سلوك، مزيل اوهام و شكوك ...» (همانجا).
«... افصح بلغاي عصر در انشاء اشعار و ابلغ فصحاي دهر در افشاي اسرار، نادره اهالي ناظم درر و لآلي ...» (همانجا).
«و از اعاظم و اعيان و اشراف و علماء اين محله بلكه شيراز جنت‌طراز بلكه مملكت فارس بلكه ممالك محروسه ايران بلكه اعظم علما و اشراف و اعيان قاطبه مسلمانان عام و خاصه قاطنين كره زمين است: حضرت ستوده خصلت، ملك اعاظم سادات، متحلي به اقسام سعادات، زين عترت مصطفويه، جمال زمره مرتضويه، خلف اعاظم اسلاف، شرف اخلاف عبد مناف، ناصب رايات ملت بيضا، ناصر آيات شريعت غرا، مكمل علوم اولين و آخرين، متمم مقاصد متقدمين و متأخرين، مروج دين متين، مقوي شرع مبين. كاشف حقايق امور مصلح مصالح جمهور. مطاع سلاطين متبوع خواقين، ظهير الاسلام مجير الانام وارث مناصب اولياء ...» (اعيان محله درب شاهزاده) (همانجا).
«... جامع اشتات امور، عارف مراتب جمهور، اديب اريب، حاجي ميرزا احمد نقيب ...».
«عالي‌جاه، خلاصة الاشباه، كمالات اكتناه آقا محمد خان كدخدا ...» (همانجا).
«... امير عالي راي و وزير عالم‌آراي، وارث سرير وزارت از روي استحقاق، خلاصه وزراي آفاق، جناب جلالت‌مآب اجل اكرم، مركز دايره علا ميرزا فتحعلي خان صاحبديوان اعلي ...» (محله بالاكفت).
«... عالي جناب، كمالات اكتساب، كشاف مشكلات امراض و حلال مشكلات اسقام، جالينوس زمان، محمد بن زكرياي دوران ...» (محله سرباغ).
«... ملك اعاظم تجار، زبده نتايج اخيار، قدوه اعيان و اسوه اقران ...» (همانجا).
«... جناب مستطاب، مجمع آداب، مقبول قلوب اولي الالباب، عارف اساليب ادبيه، واقف قوانين عربيه، زينت ارباب فضل و حكمت، غايص بحار معاني به علو همت، فاضل امجد، حاجي شيخ احمد ...» (همانجا).
ص: 59
ميرزا حسن به دليل علاقه مفرطي كه به بزرگان خانواده خود دارد اين القاب را درباره آنها بسيار مفصل‌تر بكار مي‌برد كه ذيلا به نمونه‌اي اشاره مي‌شود:.
«... ملك اعاظم سادات، متجلي به اقسام سعادات، زبده اعاظم، قدوه افاخم، ناصر آيات شريعت غرا، ناصر رايات ملت بيضا، صدر صدور زمان سيد علي خان الحسيني الحسني المدني موطنا الدكني الهندي، مسكنا الشيرازي اصلا دويمين جد نگارنده ...» (بازار مرغ).
و موارد بسيار ديگر كه ذكر آن از حوصله اين گفتار خارج است.
ج: استفاده از آيات قرآني و احاديث نبوي و اشعار و امثله و دعاها و جمله‌هاي معترضه عربي به صورت استشهاد و تمثيل و يا در ادامه كلام، هم در گفتار اول و هم در گفتار دوم، مورد كمال استفاده قرار مي‌گيرد و در اين موارد به نثر فارسنامه ناصري حالت نثري فني و مصنوع مي‌بخشد:
1. آيات قرآني: «... از سخط اعليحضرت ظل اللهي ادام اللّه شوكته و دولته نمود رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ» (مقدمه گفتار اول).
«... بر سر منابر مسلمانان نام حضرت ولايت‌مآب امام المتقين به ناسزائي گفته مي‌گفته چون عمر ابن عبد العزيز لواي سروري افراشت ... فرمان .. فرستاد كه بجاي آن سخنان ناسزا در حق پيشواي اولياء، آيه كريمه إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبي را تلاوت كنند ...» (وقايع سال 95).
«... روزي قرآن را باز كرده آيه كريمه وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ ...» (وقايع 126).
«... به عقوبت آن گرفتار شود حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ...» (وقايع سال 261).
«... و آخر كلمه‌اي كه بر زبان او جاري شد آيه كريمه ما أَغْني عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ ...» (وقايع سال 372).
«... بعد از او نامي از ديلميان برده نشد قال اللّه تعالي تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ ...» (وقايع سال 448).
«... و بلده ابرقوه را قاعا صفصفا نمودند ...» (وقايع سال 744).
«... دست تسلط و استيلاي شاهزادگان گوركاني از مملكت فارس كوتاه گرديد و مفاد آيه كريمه إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ ...» (وقايع سال 857).
«... بر مهر سلطنتي خود نگاشت إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ ...» (وقايع سال 883).
«... اسيران را كه شماره آنها از سي هزار نفر مي‌گذشت گنجايش داد ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ* ...» (وقايع 908).
«در آخر سال هشتصد و سي و سه، نداي ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً را شنيده ...» (همانجا) ...
2. احاديث نبوي و ادعيه: «شاه اسماعيل حديث في التأخير آفات را خوانده بر داعيه خود افزود ...» (وقايع سال 905).
«... چون مدتي بگذشت به حديث حب الوطن من الايمان قاصد بلده اردبيل گرديد ...» (وقايع سال 908).
«... اين حديث را كه به نوعي از پدر خود شنيدم اين است: ان لنا باردبيل كنز واي كنز فليس بذهب و لا فضه و لكنه رجل من اولادي يدخل تبريز مع اثني عشر الفا راكبا ...»
ص: 60
(وقايع سال 908).
«... يقول سمعت رسول اللّه (ص) يقول نحن بنو عبد المطلب ما عادانا بيت و قد خرب و لا عادانا كلب الا و قد جرب، من لم يصدق فليجرت ...» (علماء شيراز).
«شادي‌كنان و كف‌زنان الحمد للّه الذي اذهب عنا الحزن ان ربنا الغفور شكور مي‌خواندند» (وقايع سال 1160).
3. اشعار عربي: بكار بردن اشعار و مصراعهاي عربي از شاعران نامدار يا گمنام در فارسنامه ناصري، اغلب نه تنها نثر را آراسته مي‌سازد، درك معني و مفهوم آن را براي طبقات كثيري از خوانندگان مشكل مي‌سازد اين اشعار نيز گاهي در ادامه كلام و بعنوان جزئي از روايات نقل مي‌شود و گاهي صرفا براي آراستگي و بعنوان استشهاد بكار گرفته مي‌شود:
«... چندين تير بر قران زده، اين دو شعر را از خود بگفت: (وليد بن يزيد بن عبد الملك)
تهددني بجبار عنيدفها انا ذاك جبار عنيد
اذا، جئت ربك يوم الحشرفقل يا رب مزقني الوليد» (وقايع سال 126).
«عضد الدوله شعر عربي را نيكو گفتي و آخر قصيده‌اي كه گفته است اين است:
ليس شرب الراح الا في المطرو غناء من جوار في السحر
غانيات سالبات للنهي‌ناعمات في تضاعيف الوتر ...» (وقايع سال 366).
«... چون ابو جعفر هاشمي با مقتدي بيعت نمود به آواز بلند بگفت:
اذا مات مناسيد قام سيد
و مقتدي فورا گفت:
قؤول بما قال الكرام فعول ...»
(وقايع سال 467).
«... و قصيده حبسيه خواجه عميد الدين اين است:
من يبلغن حمامات ببطحاءممتعات بسلسال و خضراء» (وقايع سال 624).
«قلم تعرض و مطالبه منخسم داشتندي:
فيا طيب آمال نأت ليتها دنت‌فيدنوا من العيش المهني بعيده» (وقايع سال 624).
«... دست از نعمت حيات بايد شست:
يداوي بماء من يغص بلقمةو كيف اداوي ادشرقت بماء» (وقايع سال 624).
«... از جمله شمس الدين يهودي را حاكم بر تمامت مملكت فارس نمود.
يهود هذا الزمان قد بلغوامرتبة لا ينالها ملك
يا معشر الناس قد نصحت لكم‌تهودوا قد تهود الفلك» 4. آيات قرآني بصورت حل و درج: كم يا بيش در خلال بسياري از عبارات گفتار اول و دوم فارسنامه ناصري بكار رفته، بسيار طبيعي و گوش‌نواز در خلال كلام جاي‌گزين شده‌اند:
ص: 61
«... اگر به اوصاف متشرعين اهل علمش نگارم متحمل الكذب رأس كل خطيئه شوم ...
مردمان بيدين بخط و مهرش اموال مسلمانان را به ستم و اشتلم بردند و همه را به نواهي اهل مملكتي نگاشتم كه لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم» (محله اسحق بيگ).
«... در مذاق ارباب استحقاق و لكل اناس مشربهم منغص گشت» (وقايع سال 624).
5. ضرب المثلها و حكم عربي: نيز در جابجاي فارسنامه مشاهده مي‌شود:
«... اين جمله در ماه رجب همين سال واقع گشت كه گفته‌اند عش رجباتر عجبا ...»
(وقايع سال 662).
«... خيمه و خرگاه سلطنت خود را بجا گذاشته الفرار مما لا يطاق را ورد خود نمود ...» (وقايع سال 1201).
«... حتي المقدور در احقاق حقش كوشيدي تا به ديگران چه رسد رحم اللّه معشر الماضين ...» (اعيان محله بالاكفت).
«به مصداق من طلب شيئا و جد وجد و من قرع بابا و لج ولج ...» (اعيان محله سرباغ).
«... زحمت آن را ... به ... ميرزا ابو القاسم فرهنگ واگذاشت كه صاحب البيت ادري بما في البيت ...» (اعيان محله سرباغ).
«... پس به فرموده بزرگان اذا انتهي الامر الي الكمال صار الي الزوال ...» (سنگ سياه شيراز).
«... به قاعده كل شي‌ء يرجع الي اصله در زمان سلطنت كريم خان طاب ثراه باز به منصب ميرابي شيراز سرافراز گرديد ...» (محله سرباغ شيراز).
«بر گردن او دين چنين بسيار است و الدال علي الشي‌ء كفاعله ...» (محله سنگ سياه).
«... قضاياي غيرواقعه را درباره نواب نايب الاياله كه دامنش آلوده نبود گفته، پذيرفته گرديد و گفته‌اند:
صم اذا سمعوا خيرا ذكرت به‌و ان سمعوا شرا فكلهم اذن» (وقايع سال 1258).
«... به قاعده الانسان حريص علي ما منع سودمند نگشته ...» (بازار مرغ شيراز).
6. جملات دعائيه عربي: كه به كرات در جابجاي كتاب براي طبقات مختلف اجتماع بكار مي‌رود و ما فقط به چند مورد زير اكتفا مي‌كنيم:
«... صاحب شرح الصحيفة السجاديه علي صاحبها الف السلام و التحيه» (مقدمه گفتار اول)
«... سلطان مسعود ميرزا قاجار، ادام اللّه تعالي عمره و عزه و سلطانه ...» (مقدمه گفتار اول)
«... ناصر الدين شاه قاجار ادام اللّه تعالي عمره و ملكه و دولته و عزه و شوكته ...» (مقدمه گفتار اول).
«... علماي شيراز كثر اللّه امثالهم ...» (مقدمه گفتار اول).
«... حاجي معتمد الدوله، طول اللّه عمره و عزه ...» (مقدمه گفتار اول).
«... به موجب فرمان اعلي حضرت ظل اللهي روحنافداه ...» (مقدمه گفتار اول).
«... شاهنشاه معدلت اكتناه، خلد اللّه ملكه ...» (مقدمه گفتار اول).
ص: 62
«... سهل‌آباد را به تصرف اين بنده داد جزاه اللّه خيرا ...» (مقدمه گفتار اول).
«... دستخط مطاع لازم الاتباع اعليحضرت شهرياري طول اللّه عمره به افتخار حضرت اشرف والا حاجي معتمد الدوله فرهاد ميرزا، دام مجده شرف صدور يافت ...» (مقدمه گفتار اول).
«... در سال دهم از هجرت حضرت خير الانام محمد بن عبد اللّه عليه و آله الصلوة و السلام ...» (وقايع سال 10).
«... يك نفر از صحابه حضرت خير البشر عليه و آله صلوات الاكبر ...» (وقايع سال 23).
«... در همين ماه از همين سال خلافت ظاهري به مولاي متقيان امير المؤمنين علي بن ابيطالب هاشمي قرشي كرم اللّه وجهه قرار گرفت ...» (وقايع سال 35).
«... شيخ علي بن محمد تمامي لازال كاسمه عليا و ذكره في الناس جليا ...» ... (محله اسحق بيگ).
7. جملات عربي جايگزين جملات فارسي كه نويسنده مي‌توانسته است از آنها صرفنظر كند و جملاتي فارسي را به طريق ترجمه بجاي آنها بكار برد اما سبك و سياق جملات عربي را ترجيح داده است:
«... سيد علي خان صدر الدين الحسيني الحسني المدني مولدا المكي موطنا الدكني الهندي مسكنا، الشيرازي اصلا ...» (اعيان محله بازار مرغ).
«... و از اعيان اين محله است مقرب الحضرت الوالا حاجي علي اكبر شيرازي» (محله بازار مرغ).
«... فاضل كامل، متمسك بحبل اللّه القوي، شيخ عبد النبي» (محله سرباغ شيراز).
«... شيخ مشايخ زمان متمسك به حبل اللّه المتين، حاجي شيخ زين العابدين ...» (محله سرباغ شيراز).
«... در كتاب شرح صحيفه سجاديه نسب خود را چنين بيان فرموده است: انا علي صدر- الدين ابن احمد نظام الدين ... اولئك آبائي فجئتني بمثلهم او اجتمعنا يا جرير المجامع ...» (محله سردزك).
اما درست چند سطر بعد از اين ذكر متن اصلي به زبان عربي درباره: «احمد نصير الدين السكين النقيب ابن جعفر بن محمد بن محمد ابن زيد الشهيد عبارتي فرموده است كه ترجمه‌اش چنين است بدان كه احمد سكين از مقربان نزديك حضرت امام رضاست ...» (سردزك).
«... استاد ارباب الحكم و المعارف في الاوان، الموفق عند اللّه الصمد، ... ابد اللّه تعالي ظلال سيادته و شيدت قوانين افاضته و سنادته ...» (همانجا).
«بعد از وفات او ورثه آن مرحوم بالطوع و الرغبه آن مزرعه را بتصرف ... بدادند شكر اللّه مساعيهم ...» (همانجا).
«... موعظه پدرانه مؤثر افتاده سبب حصول توبه ... گرديد به اندازه‌اي كه لم يعهد من احد من الآحاد توبة الي اللّه تعالي بمثل توبة هذا المؤيد من عند رب العباد و لا اثر من قبول التوبة بالنسبة الي احد من التابئين ...» (علماي شيراز).
«... حضرت سيد علي خان ... فرموده است: و من مناقبه الفاخره الشاهد بفضله في الدنيا و الاخره انه كان قد اصابته في صغره ...» (همانجا).
ص: 63
8. بكار بردن تركيبات و جملات عربي: «در تحصيل خط ... به اقصي غاية كوشيده» (اعيان محله اسحق بيگ).
«علم كلام و حكمت را كما ينبغي آموخته، ...» (اعيان محله بازار مرغ).
«... ماليات ديواني را ... موقوف المطالبه مي‌داشت.» (اعيان محله درب شاهزاده).
9. بكار بردن فراوان لغات، اوصاف و تركيبات عربي مخصوصا كلمات جمع و تطبيق صفت و موصوف و ... و بويژه در قسمت رجال گفتار دوم و بعضي از بخشهاي گفتار اول مضايقتي ندارد:
«در تحرير قباله‌جات شرعيه عديل و نظير ندارد ...» (محله سرباغ شيراز).
«... از املاك موروثه و مكتسبه خود محسود اماثل و اقران بود ...» (محله سرباغ شيراز).
«... عمر شريفش را در وظايف طاعات و لوازم عبادات بسر رسانيد ...» (همانجا).
«... تحصيل كمالات لايقه نموده علوم عربيه و ادبيه را به وجهي نيكو آموخته» (همانجا).
«... شغل خود را تحصيل مقاصد علميه و نظم املاك موروثه قرار داده است ...» (همانجا).
«... اول كسي است كه از اين سلسله عليه از مطالعه كتب احاديث مشحونه از موضوعه و ضعيفه اجتناب فرمود و متوجه علوم كلاميه و حكميه گشته به مرتبه اعاظم حكما و متكلمين رسيد ...» (همانجا).
«... مدرس مدرسه رفيعه منصوريه گشته هرروزه طلاب علوم را از افكار ابكار خود بهره‌مند دارد ...» (محله سردزك).
«ضبط قبوضات و توجيه بروات و محاسبات ديواني فارس در كف كفايت اوست ...» (محله سنگ سياه).
«... در تحصيل خط نسخ تعليق و شكسته به اقصي غاية كوشيده ...» (محله اسحق بيگ)
«... فنون رياضي و علم كلام و حكمت را كما ينبغي آموخته ...» (محله بازار مرغ).
«... از جانب سني الجوانب امناي دولت عليه ايران مأمور به سفارت هندوستان گرديد ...» (درب مسجد نو)
10. اشاره فراوان به كتب عربي: از متون تاريخي و تفسيري گرفته تا متنهاي درسي پزشكي و صرفي و نحوي ...
«... از مصنفات جليله سلطان الحكما كتاب اثبات واجب الوجود است و آن را سه نسخه فرمود: كبير و وسيط و صغير ...» (اعيان محله سردزك).
«... به حليه شاعري محلي بود و صاحب ديوان عربي است و چند قصيده و قطعه و تغزل و دوبيتي او را، ميرزا سيد علي خان در كتاب سلافة العصر و سلوة الغريب نقل فرموده است ...» (همانجا).
«... شاهد اين مقال كتب مصنفه و مؤلفه آن جناب است: شرح صحيفه سجاديه مشهور به رياض السالكين و كتاب طراز اللغه و كتاب شرح صمديه در علم نحو، صغير و وسيط و كبير و كتاب شرح ارشاد و كتاب درجات رفيعه در طبقات شيعه و كتاب انوار الربيع و كتاب سلافة العصر
ص: 64
في محاسن اهل عصر و كتاب زهره در علم نحو و كتاب تذكره و ديوان شعر عربي ...» (همانجا).
«... علاوه بر كمالات علميه او را ديوان شعري است كه جمع نموده در آن اشعار فارسي و عربي خود را و اين چند بيت [عربي] از آن ديوان نوشته شد ...» (علماي شيراز).
«... حاشيه والد ماجد خود را به شرح كتاب متوسط كه ناتمام بود، به انجام رسانيد ...» (همانجا).
«... از مآثر آن جناب ... كتاب حاشيه قديم و جديد بر شرح تجريد ملا علي قوشچي و ديگر حاشيه قديم و جديد بر شرح مطالع و حواشي شريفه شريفيه و آن دو حاشيه مقدم است بر حاشيه قديم مولانا جلال الدين دواني و ديگر حاشيه بر شرح شمسيه منطق و ديگر حاشيه بر شرح مختصر اصول ابن حاجب، ديگر حاشيه بر كتاب كشاف و ديگر رساله‌اي در مبحث فياض شرح مطالع، ديگر رساله فارسي!! در بيان كيفيت حدوث قوس قزح كه به فارسي كمان رستم ...» (همانجا).
«... از جمله آنها كتاب اسفار است و شرح هدايه و حاشيه بر الهيات كتاب شفاي شيخ الرئيس و شرح كتاب حكمة الاشراق ... و كتاب واردات قلبيه و رساله در حدوث عالم و كتاب مسائل قدسيه و قواعد ملكوتيه و رساله در تحقيق تشخص و رساله در تحقيق اتصاف ماهيت به‌وجود و رساله در جواب مسائلي كه از حضرت محقق خواجه نصير الدين طوسي سؤال شده و كتاب اسرار الآيات، تفسير سوره مباركه جمعه، تفسير سوره الطارق، تفسير سوره الواقعه، تفسير آيه نور، تفسير آية الكرسي و كتاب حكمة عرشيه و كتاب مشاعر و رساله اكسير العارفين في معرفة الحق و اليقين و رساله كسر اصنام جاهليه و رساله اتحاد عاقل و معقول و كتاب شرح اصول كافي ...» (همانجا).
11. سجعها: «... از جمله تخت طاووس بود كه گنجهاي كاووس و اندوخته‌هاي دقيانوس شايسته رونماي آن بود ...» (وقايع سال 1151).
«... بنه را گذاشت و علي قلي خان را بر آن گماشت و چندين هزار سواره پياده برداشت ...» (وقايع سال 1203).
«... از پرتو عنايت نادري پنج شقه علم مي‌افراشت و دوازده چاوش در جلو اسب خود داشت» (وقايع سال 1156).
«... سرحلقه خاموشان و مقصد خرقه‌پوشان ... برخي بر آن بودند كه در يمن ايمان جمال سهيل دارد و در ضمن ايقان كمال كميل. بهرحال پيري پارسي و ميري پارسا كه فكر جهاني در پايه قدرش نارسا و همواره زبانش از گفتن خاموش و از ياد خويشتن فراموش با اينهمه خاموشي زبان همه و با آن همه فراموشي شبان رمه ...» (به نقل از پريشان قاآني- علماي شيراز).
12. تشبيهات، كنايات، استعارات: «به ناخن فتنه‌جوئي روي دولتخواهي را نخراشند ...» (وقايع سال 1209).
«از ارتكاب به آن هوش زداي پير و جوان براي آنكه مراتب عيش و نشاط را به كمال رساند ... اجازه داد و به فتواي مفتي عقل ابواب شادماني بر چهره اعالي و اداني برگشاد و كار زاهدان رياكار از خفا به ظهور رسيد ...» (وقايع سال 1217).
ص: 65
«... شربت هلاكت چشيد و ... از دار غرور به منزل سرور رفت ...» (وقايع سال 655 و 659).
«... به يك ضرب ملك ايگ را از مركب زندگاني پياده نمود ... ملك ... دولت را چون سپاه خويش برگشته ديد سلجوق شاه از مقاومت با دريا از پا افتاده ناچار سپاه به بارگاه سلطان ...
برد ... در پايان قلعه سفيد روزش را سياه و عمرش را تباه نمودند ...» (وقايع سال 662).
«... چندين سال رشته مودت با قيصر روم را استوار بداشت ...» (وقايع سال 669).
«... عرصه آن نواحي از زلازل كوثر مثال، غيرت باغ ارم ...» (خصائص شيراز).
«... تمامت اين طايفه سر در چنبر اطاعت درآوردند ...» (وقايع سال 905).
13. استشهادها، تمثيلها و ... ميرزا حسن علاوه بر آنكه خود ذوق شاعرانه دارد، اشعار و حكايات و ضرب المثلهاي فارسي و عربي فراواني را نيز بخاطر سپرده است كه جابجا به مناسبت در فارسنامه ناصري از آنها استفاده مي‌كند:
«... لشكر افغان از عقب آنها تاخته، توپخانه را تصرف نمودند كه گفته‌اند: تيغ غازي دزد را آلت شود.» (وقايع سال 1134- گفتار اول).
«... در سال پيش شاه محمود آمد و به فضل خدا، كاري نكرد شما چه مي‌گوئيد كه گفته‌اند: متن چو مغلوط گشت چيست حواشي ...» (وقايع سال 1137 گفتار اول).
«شاه سلطان حسين در جواب گفت:
به پيران كهن غم سازگار است‌تو شاهي كن مرا انده به كار است» (وقايع سال 1137- گفتار اول)
«نصف سهل‌آباد را از تصرف اين بنده بازگرفته نه اعتنائي بدين مسلماني و انديشه‌اي از سخط اعليحضرت، ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين.
كسي كاين را شنيد و نيست باورمنش خصم و خدايش باد داور
اگر طعني زند بر من خسيسي‌بجز وحشت مباد او را انيسي
به لعنت باد تا باشد زمانه‌تبارش تير لعنت را نشانه» (مقدمه- گفتار اول)
«... ملك سلطان را به قتل آوردند و آفتاب دولت بني قيصر مختفي و شعله اقبالشان منتفي.
تو قصر قيصرش انگار و دار داراگيرچه سود چون نكند هيچ اقتضاي بقا» (وقايع سال 626 گفتار اول)
«... اتابك قتلغ خان ... از دار غرور به منزل سرور برفت.
نه خود سرير سليمان به باد رفتي و بس‌به هر كجا كه سريري است مي‌رود بر باد» (وقايع سال 659- گفتار اول)
«خزائن سي ساله اتابك ابو بكر را بر ارباب استحقاق انفاق نمود.
[آن] يكي رنج برد و گنج انباشت‌ديگري گنج داد و مردي كاشت» (وقايع سال 659- گفتار اول)
«... از علماي ترك روايت كرده كه گفته‌اند: ينبغي للقائد العظيم الخطر، ان يكون فيه
ص: 66
من اخلاق البهايم و الطيور عشر خصال، قلب الاسد و حمله الخنزير و غارت الذئب و صبر الكلب علي الجراحه و كياست الثعلب و سكون الهره و حراسة الكركي و حذر الغراب و شجاعة الديك و تحنن الدجاجه ...» (وقايع سال 680- گفتار اول).
«... اين واقعه در بيست و سيم ماه شوال همين سال (683) اتفاق افتاد؛
جهان را همين يك جوانمرد بودفلك چون حسد برد نگذاشتش و يكي از شعرا، اين دو بيت را گفته به حضرت اتابك فرستاد:
شاها رخت از نشاط چون لعلي بادتخت تو فراز گنبد اعلي باد
هر سر كه نه بر مراد و راي تو بودبي‌تن چو سر عماد يوبعلي باد» (وقايع سال 683- گفتار اول).
«... كيخاتو خان، اجازه نوبت سه‌گانه زدن بيافت و سروش غيبي در پرده مي‌گفت:
آن را كه چارگوشه عزلت ميسر است‌گو پنج نوبه زن كه شه هفت كشوري» (وقايع سال 692- گفتار اول).
«... كيخاتون را گرفته به زه كمان هلاكش نمودند؛
اي فلك تا كي از جفاهايت‌چند از اين گردش غم افزايت
هيچكس را به جان امان ندهدروز و شبهاي عمر فرسايت
همه امروز تو ز دي بتر است‌تا چه بينم خود ز فردايت» (وقايع سال 694- گفتار اول).
«... اگر ملك فخر الدين بخواهد مرا تلف كند، به قدر وسع خودداري كنم.
سر در خطر است نيست بازي كاري‌در جان سخن است نيست كوچك‌سخني» (وقايع سال 695- گفتار اول).
«... ملك شمس الدين، محمد شاه را بيگناه بكشت و خبر من عان ظالما فقد سلطه اللّه عليه را استوار نمود.»
(وقايع سال 740- گفتار اول).
«... خواجه نظام الدين وزير را گرفته، در خانه سيد عماد الدين محبوسش داشتند چه خوب گفته‌اند:
اگر بد كني كيفرش بد بري‌نه چشم زمانه به خواب اندر است
بر ايوانها نقش بيژن هنوزبه زندان افراسياب اندر است
ز روزگار توقع مكن دوام و ثبات‌كه گاه گنج نعيم است و گاه رنج، عذاب» (وقايع سال 678- گفتار اول)
«... چندين غزل در عشق بغداد خاتون اختراع نمود از جمله آنهاست؛
بيا به مصر دلم تا دمشق جان بيني‌كه آرزوي دلم در هواي بغداد است» (وقايع سال 736- گفتار اول)
«... بر اردوي ملك اشرف تاخته، جمعيت آنها را متفرق ساختند:
نادميده صباح دولتشان‌به شبانگه رسيده ذلتشان
زود مدت چو مدت ژاله‌تنگ دولت چو دولت لاله
ص: 67 همچنان با هزار وحشت و بيم‌دهلي مي‌زنند زير گليم» (وقايع سال 743 گفتار اول)
«... جنگ در چندين كرت با مبارز الدين بواسطه ملاحظه اوضاع ملكي بود و اين ابيات را مي‌فرمود:
نيك و بد از ستاره چون زايدكه خود از نيك و بد زبون آيد
گر ستاره سعادتي دادي‌كيقباد از منجمي زادي
كيست از مردم ستاره‌شناس‌ره به گنجينه‌اي برد به قياس» «... ديگر آنكه حاجي قوام الدين ... وفات يافت. خواجه شمس الدين محمد حافظ فرموده است:
درياي اخضر فلك و كشتي هلال‌هستند غرق نعمت حاجي قوام ما» (وقايع سال 753- گفتار اول)
«... شنيدم خوب مي‌نويسي. سطري بنويس، آن شاهزاده اين بيت را نوشت:
سعادت به بخشايش داور است‌نه در چنگ و بازوي زورآور است» «سلطان جلال الدين شاه شجاع اين رباعي را فرمود:
در مجلس دهر ساز مستي بسته است‌ني چنگ به قانون و نه دف در دست است
رندان همه ترك مي‌پرستي كردندجز محتسب شهر كه بي‌مي مست است و خواجه حافظ عليه الرحمه فرمود:
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيز است‌به بانگ چنگ مخور مي كه محتسب تيز است» (وقايع سال 754- گفتار اول)
گاهي آن‌چنان شعر در تار و پود كلام ميرزا حسن جاي مي‌گيرد كه تاريخش را رنگ نمونه‌اي از نثرهاي ادبي مي‌بخشد:
«... شاه مجروح گشت و از مداوا فايده نديد تا روز پانزدهم ماه صفر همين سال كه كلمه «پانزدهم شهر صفر» ماده تاريخ است به روضه رضوان خراميد،
دريغ آن شهنشاه صاحبقران‌جم تاج‌بخش ممالك‌ستان
دريغ آنكه ديگر نبيند سپهرنظيرش در آئينه ماه و مهر
دريغ آن شهنشاه پاك‌اعتقادصلاح و پناه بلاد و عباد چون حكيم ابو النصر صدر الشريعه گيلاني مشغول معالجه مرض آن حضرت بود او را يا به اتهام يا به حقيقت بدنام نمودند ... و چون به حرم‌سرا پناه برده بود، او را گرفته به قتل رسانيدند،
زين شش در بي‌ثبات فاني‌رو آر به ملك جاوداني
بر طارم آسمان علم زن‌در وادي لامكان قدم زن
در مملكت قدم قدم نه‌كان پرده‌سرا، ترا حرم به زمان زندگاني آن پادشاه حميده‌خصال شصت و چهار سال و يكماه ... بود.
اگر صد سال ماني، در يكي روزببايد رفت از اين كاخ دلفروز» (وقايع سال 984- گفتار اول)
ص: 68
«... پادشاه بيهمال در شب سيزدهم ماه مبارك رمضان سال 985 از خوردن معجون زياده از اندازه درگذشت و تخت سلطنت را براي شاهزاده محمد ميرزا واگذاشت:
اگرچه يقين است از اين خانه رحلت‌و ليكن نبود اين كسي را گماني ايام عمر شاه اسماعيل ثاني چهل و نه سال و مدت سلطنت او يكسال و نيم ... بود و اين پادشاه در مراتب علميه و مباحث نظريه و شعر و خط نسخ تعليق و صنعت نقاشي بر همگنان فائق بود و اين چند شعر از آن پادشاه است:
تا به قزوين آمدم آسايش جانم نمانددردمند غم شدم اميد درمانم نماند
بسكه بر ياد رخ هم‌صحبتان بگريستم‌اشك خونين قطره‌اي در چشم گريانم نماند
از ضعيفي همچو تاري شد تنم در پيرهن‌غير دست محنت و غم در گريبانم نماند» (وقايع سال 985- گفتار اول)
«... به گمان خود در يك هفته شهر هرات را مسخر داشته تمامت ممالك محروسه را در كف اقتدار خود مي‌آورد و غافل از آن‌كه:
فلك تا كه را كارسازي كندزمانه به خون كه بازي كند» (وقايع سال 991- گفتار اول)
«... اللّه ويردي بيگ و سايرين كار او را ساختند؛
نكوخواه مردم شود بختياربدانديش را بد بود روزگار» (وقايع سال 996)
«... با آنكه آفتاب در برج دلو بود، سردي هوا از حد گذشته چنانكه گفته‌اند:
مرغ آبي مي‌كند از سوز دل خود را كباب‌هركجا همچون سمندر بوي آتش مي‌برد
از دم باد خنك لبهاي خوبان شد كبودآه ازين سرما كه رنگ از روي آتش مي‌برد» (گفتار اول- وقايع سال 998)
«... بعد از مشاورت صلاح ندانست كه يورش به جانب مشهد مقدس كه آستانه مبارك رضويه است، انداز و بي‌حرمتي واقع گردد به مضمون اين مقال:
كردند معاملان افلاك‌هر كار به وقت خويش مرهون
تعجيل در آن مكن، نياردتا وعده سر از دريچه بيرون
چون وعده رهن منقضي گشت‌آن كار شود به صدق مرهون» (وقايع سال 1000- گفتار اول)
«... خواجه محمد رضاي قزويني كه از اولاد عبيد زاكان بود ... جواهر نظم را به الماس طبع سفته، اشعار آبدارش را زينت مجلس مي‌نمود و اين رباعي از اوست:
از گرد رخت بنفشه را لب، تر شدبر چهره چليپاي خطت، زيور شد
گويند كه مهر تيره گردد ز كسوف‌خورشيد من از كسوف روشن‌تر شد» (وقايع سال 1002- گفتار اول)
«اين تاج ... را از طلا ساخته به در و ياقوت مرصع داشته به تاج كيخسروي شهرت داشت و لار در اصل لاد بوده چنانكه اين شعر به حكيم فردوسي نسبت دهند:
صفاهان به گودرز كشواد دادبه گرگين ميلاد هم لاد داد» (وقايع سال 1010- گفتار اول)
ص: 69
«... بزم نشاط آراسته، معركه رزم را به مجلس بزم ختم نمودند و اقداح راح را راحت جان‌خستگان فرمودند و مغنيان بدين ترانه سرودند؛
كه شاها فلك تابع راي تست‌سر سركشان و مهان جاي تست
جهان يك‌سر از عدلت آباد باددل خلق از دولتت شاد باد
به ملك سعادت بقاي تو بادسر دشمنان زير پاي تو باد» (وقايع سال 1013- گفتار اول)
«... حضرت وليعهد را شاه صفي گفته بر سرير دولت نشاندند كه گفته‌اند:
يكي چون رود ديگر آيد به جاي‌جهان را ندارند بي‌كدخداي» (وقايع سال 1038- گفتار اول)
«... آب دجله طغيان نموده حصار شهر بغداد و چندين هزار خانه، خراب كرد چنانكه گفته‌اند:
دجله را امسال رفتاري عجب مستانه بودپاي در زنجير و كف بر لب مگر ديوانه بود» (وقايع سال 1044- گفتار اول)
«... در هيچ زمان و هيچ طايفه نگاشته نگشته است كه گفته‌اند:
رحم اللّه معشر الماضين‌كه به مردي قدم فشردندي» (وقايع سال 1137- گفتار اول)
«... ميرزا محمد حسين شريفي شيرازي خدمت [نادر] رسيد و گفت استدعا دارم كه رقم توليت و تصرف املاك موقوفه را به من عنايت فرمايند طهماسب قلي خان [نادر] صدور اين رقم را به فال نيكو گرفت ليكن در جواب گفت مگر نشنيده‌اي كه گفته‌اند:
چنين گفت با او خداوند رخش‌به دشت آهوي ناگرفته مبخش» (وقايع سال 1142- گفتار اول)
«... روزي طهماسب قلي خان در تكيه خواجه حافظ از ديوان بلاغت نشانش تفأل نموده، اين غزل در بدايت صفحه آمد:
سزد كه از همه دلبران ستاني باج‌چرا كه بر سر خوبان عالمي چون تاج
ز چشم مست تو پرفتنه جمله تركستان‌به چين زلف تو ماچين و هند داده خراج» (وقايع سال 1142- گفتار دوم)
«... سپهسالار ... تدارك تسخير تبريز نموده از ديوان حافظ تفأل خواست و اين غزل را در صفحه تفأل خواندند:
عراق و فارس گرفتي به شعر خود حافظبيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است» (وقايع سال 1142- گفتار اول)
«... سران سپاه در مقام مشاورت شده، فرمودند كه اين شكست امري بود مقدر و سر از تقدير نشايد پيچيد، همه در جواب گفتند:
اشارت ز تو، كين‌گذاري ز مابشارت ز تو، جان‌سپاري ز ما» (وقايع سال 1146- گفتار اول)
«... عبد اللّه پاشا به تجاهل‌كاري پرداخته از حركت اعراض مي‌نمود كه؛ فارسنامه ناصري ج‌1 70 ب - نثر مصنوع كتاب: ..... ص : 56
ص: 70 گر كني گوش ور بري دنبم‌كه من از جاي خود نمي‌جنبم (وقايع سال 1147- گفتار دوم)
«... نه كف پا را از آن دردي نه پشت پا را از آن گردي است و عمارتي ظريف در ميان باغ به وضعي خوب و طرحي تازه و مرغوب بنا نموده حوض قديمي باغ را در صحن اين عمارت انداخته است:
يكي قصر محكم در اين باغ دلكش‌يكي حوض دلكش در آن قصر محكم
به زينت چو گردون به رفعت چو كيوان‌به صافي چو كوثر به پاكي چو زمزم
هست باغي نه باغ بلكه بهشت‌نه ز باغ ارم به طبع و سرشت
روضه گاهي چو صد نگار در اوسرو و شمشاد بي‌شمار در او
ميوه‌دارانش از برومندي‌كرده با خاك سجده پيوندي
سيب چون لعل جامهاي رحيق‌نار بر شكل درجهاي عقيق
به، چه گوئي پراكنيده به مشك‌بسته با خنده‌اي تر از لب خشك
شهد انجير و مغز بادامش‌صحن پالوده كرده در كامش
تاك انگور كج نهاده كلاه‌ديده در حكم خود سفيد و سياه
سرو كز سايه بادبانه زده‌جعد شمشاد را به شانه زده» «... و چون در آن صحرا، گنبد سياه از هفت گنبدان شاه بهرام بود كه هر يك بمناسبت ستاره رنگي داشت تمامي آن دشت را به مناسبت سورمه گفتند و شيخ نظامي فرموده است:
چونكه بهرام كي‌قباد، كلاه‌تاج كيخسروي رساند به ماه
بي‌ستوني ز باد كلك انگيخت‌كانچه فرهاد كرد از او بگريخت
در چنان بي‌ستون هفت ستون‌هفت گنبد كشيد بر گردون
رنگ هر گنبدي ستاره‌شناس‌بر مزاج ستاره كرده قياس
گنبدي كو ز قسم كيوان بوددر سياهي چو مشك پنهان بود و از فرموده شيخ نظامي برمي‌آيد كه هفت گنبد در يك دشت بود ...» (آباده، اقليد)
«... آب بساتين و زراعت قصبه اصطهبانات از چشمه قهري و پازهري است:
گشاده چشمه‌اي از قله كوه‌گل سنبل به گرد چشمه انبوه
زمينش در نقاب گل نهفته‌گل و سبزه است كاندر هم شكفته» (اصطهبانات)
و بسياري از اين نمونه‌ها ...
گاهي اشعار فارسنامه تكميلي اديبانه و نكته‌سنجانه بر اوصاف طبيعت و مناظر و بناهاست مثلا در ذكر بساتين شيراز مي‌خوانيم:
«باغ تخت قاجاريه: مبذر اين (باغ) هزار من گندم است انواع درختها را در آن كاشته‌اند و اكنون بيشتر آنها خشكيده، قطع شده و در جاي آن زراعت كنند:
بخفت قمري و ناله نمي‌كند به سحربرفت بلبل و دستان نمي‌زند به صفير
همان درخت كه بودي چو قبه ميناهمان زمين كه نمودي چو سبز رنگ حرير
نمانده هيچ از آن وصفها ز بيش و ز كم‌نمانده هيچ از آن حله‌ها قليل و كثير»
ص: 71
«و در باغ دلگشا ... آب قنات فهندز ... جاري است:
ميان سبزه سيراب، آب جوي پنداري‌ز رود نيل گذشته است موسي عمران» «و در كناره داخلي مشرقي اين باغ (دلگشا) حمامي ساخته كه گوئيا جمال الدين عبد الرزاق اصفهاني اين لغز را براي او فرموده است:
چه گوئي چيست آن شكل مدوركه دارد خيمه با گردون برابر
چو ايواني كشيده بر سر آب‌چو خرگاهي زده بر روي آذر
چو عقل عاقلان هم پاك و هم خوش‌چو طبع زندگان هم گرم و هم تر
ز آبش رشك برده آب حيوان‌ز حوضش شرم كرده حوض كوثر ...» «... انواع رياحين و گلهاي رنگين از بلاد بعيده آورده، در صحن اين باغ (: دلگشا) بكاشتند گويا حضرت نظامي اين باغ را ديده و اين ابيات را فرموده است:
سوسن از بهر تاج نرگس مست‌شوشه زر نهاده بر كف دست
كاتب الوحي گل به آب حيات‌بر شقايق به خون نوشته برات
داده خيري به شرط هم‌جهدي‌ياسمن را خط وليعهدي
سرخي گل به سبز ميداني‌پنج نوبت زنان به سلطاني
بلبل آواز بركشيده چو كوس‌همه شب تا به وقت بانگ خروس «... در باغ عفيف‌آباد ... در دو جانب آبشارها، ريشه مرغ و چمن كاشته سر بهم داده، «... و لار در اصل لاد بود چنانكه اين شعر به حكيم فردوسي نسبت دهند:
صفاهان به گودرز كشواد دادبه گرگين ميلاد هم لاد داد و چون نام پسر گرگين هم لار بود، دال را تبديل به را كرده آن را شهر لار گفتند ...»
(وقايع سال 1010)
گاهي نيز اشعاري را از تواريخ يا ديوانهاي شعرا مي‌آورد كه فقط به نام شاعر اشاره دارد:
«... جناب فتحعلي خان صبا تخلص، در تاريخ جلوس او فرموده است:
رسم عدالت چو كرد زنده به تاريخ اوگفت صبا او بود ثاني نوشيروان» (وقايع سال 1203)
«... چندين مزرعه را از وجوه حلال خريده وقف بر آن خانقاه فرمود كه منافع آن در خوردني و پوشيدني اهل خانقاه صرف نمايند، شيخ سعدي عليه الرحمه فرموده است:
طريقت بجز خدمت خلق نيست‌به تسبيح و سجاده و دلق نيست» (گفتار اول- وقايع سال 1068)
و گاهي اشعاري از اميران و وزراء دارد:
«... نواب ميرزا طاهر قزويني بر مسند وزارت نشست و او را به لقب اعتماد الدوله سرافراز داشتند ... و اين رباعي از اوست:
ص: 72 از مهر علي طينت هر كس كه سرشت‌هرچند بود هميشه در دير و كنشت
در دوزخ اگر درآورندش به مثل‌جا گرم نكرده مي‌برندش به بهشت» (گفتار اول- وقايع سال 1099)
و در بعضي از موارد اشعار متضمن اشارتي تاريخي است:
«... برحسب خواهش حضرت قيصر روم شاهزاده سلطان بايزيد و چهار نفر پسران او را به ايلچيان سپردند و فرستادگان قيصر بر حسب فرمان قيصري شاهزاده و چهار نفر پسران او را خبه كرده و در پنج تابوت كه با خود آورده بودند گذاشتند و روانه اسلامبول شدند ... و مصالحه به انجام رسيد و كلمه الصلح خير تاريخ اين مصالحه گرديد، چنانكه گفته‌اند:
پادشه روم و شه كامگارصلح چو كردند بهم اختيار
منهي اقبال درين كهنه ديرغلغله افكند كه الصلح خير» (وقايع سال 969- گفتار اول)
و گاهي شعر به منظور معني لغوي است:
«تمغا: به معني باجي است كه از مترددين در بلاد مي‌گرفته‌اند و نيز به معني داغي است كه بر ران اسب و ديگر مواشي نهند:
نشان نماند ز تمغا بغير آن داغي‌كه در درونه تمغاجي از غم تمغاست (وقايع سال 972- گفتار اول)
و نظائر بسيار از اين دست ...
14. حكايت‌گوئيها و نكته‌دانيهاي ميرزا حسن: در ضمن حوادث مذكور در فارسنامه ناصري كه اغلب به تاريخ و جغرافياي فارس مربوط است گاهي به بيان حكايتهاي غريب و اتفاقات مستقلي كه خواه‌ناخواه مبين گوشه‌اي از روحيات اجتماعي و حقايق تاريخي است مي‌پردازد كه در واقع آئينه‌هاي عبرت تاريخ است:
«... از غرايب اتفاقات كه نواب اشرف والا، احتشام الدوله سلطان اويس ميرزا حكمران همدان فرمودند آن است كه پيش از ورود [ناصر الدين شاه به همدان] مرد تاجر شوشتري در همدان وفات يافت و به تقريبي قاضي همدان اموال او را تصاحب نمود و وارث او را محروم بداشت و چون از جانب حكومت مطالبه ايصال ماليه به وراث شد، جناب قاضي به عذرهاي غيرموجه متعذر گرديد و چون موكب اعلي، تشريف‌فرماي همدان شدند و دو سه روزي گذشت روز پانزدهم اين ماه، علما و اشراف همدان شرفياب حضور مبارك گشتند و چون نوبت معرفي از جناب قاضي رسيد اعليحضرت فرمودند: قاضي همدان ايشانند و اين فرمايش اشاره بود به حكايتي كه شيخ سعدي (ع) در كتاب گلستان فرموده است كه قاضي همدان را حكايت كنند كه با نعلبند پسري سرخوش بود و نعل دلش در آتش، روزگاري متلهف و پويان و مترصد و جويان و برحسب واقعه‌گويان:
از ياد تو غافل نتوان كرد به هيچم‌سركوفته مارم، نتوانم كه نپيچم چون اين معامله به سمعش رسيد زائد الوصف رنجيده، دشنام بي‌تحاشي دادن گرفته و سقط گفتن ... چون شب شد جناب قاضي به پاي خود به منزل من آمد و از فرمايش اعلي‌حضرت سؤال نمود به او گفتم گويا كيفيت معامله شما با ماليه تاجر شوشتري به عرض همايوني رسيده
ص: 73
باشد و اراده انتقام دارند، قاضي از اين سؤال و جواب سخت ترسيد و روز ديگر اموال تاجر را به وارث او بداد ...» (گفتار اول- وقايع سال 1287)
«از شاه اسماعيل ثاني حكم صادر شد كه تمامت اشياء نفيسه را از خانه او (سلطان ابراهيم ميرزا) به دولتخانه شاهي برند چون حليله جليله كه خواهر شاه اسماعيل بود ازين حكم مطلع گرديد در حضور مقربان شاهي كتابها و قطعات را در حوض آب انداخت و جواهرات را در هاون سنگي ريخته، تمامي آنها را ريزه ريزه فرموده داغ آنها را در دل پادشاه گذاشت و چون سلطان ابراهيم ميرزا دانست كه زمان رحلت نزديك است عريضه خدمت شاه اسماعيل نوشت:
به خون اي برادر ميالاي دست‌كه بالاي دست تو هم دست هست
كسي را فلك افسر زر نكردكه در آخرش خاك بر سر نكرد نهايت آنكه چند ماهي قبر ما از قبر شما كهنه‌تر نمايد و بسبب اين اعمال زشت، بهره‌اي از عمر و دولت نخواهي برد، مخدوما: در مدت هشت ماه كه پادشاه شده‌اي 44220 نفر، بي‌گناه ملتي و دولتي به فرمان پادشاه عادل!! كشته شدند كه از آن جمله 320 نفر ذريه رسول خدا بودند و هيچيك به درجه بلوغ نرسيده، معصوم از گناه بودند، در روزي كه خداي هر دو جهان قاضي باشد چه جواب خواهي گفت مثل شما مثل بقالي است كه دكان نزديك به غروب آفتاب باز كند و معلوم است كه درجه معامله او به چه اندازه شود و لذت و خوبي جواني شما گذشته است كه چهل و هشت سال گذرانيده‌ايد خداي غيب‌دان مي‌داند كه در جنگهاي با كفار گرجستان هميشه طلب شهادت را داشتم و اكنون اميدوارم كه به شهدا ملحق گردم: انا للّه و انا اليه راجعون
بنياد كرده‌اي كه كني خان و مان مااي خان و مان خراب چه بنياد كرده‌اي پس در ميانه حوض رفته، غسل كرده، كفن پوشيده روي به قبله نشست، پس آن شاهزاده عديم المثال را كشتند و اين واقعه در آخر روز يك‌شنبه پنجم ماه ذي الحجه 984 در دار السلطنه قزوين اتفاق افتاد.
به چشم خويش ديدم در گذرگاه‌كه زد بر جان موري مرغكي راه
هنوز از صيد منقارش نپرداخت‌كه مرغي ديگر آمد كار او ساخت
چو بد كردي مشو ايمن ز آفات‌كه واجب شد طبيعت را مكافات» (وقايع سال 984- گفتار اول)
«... در تواريخ نوشته‌اند ايالت خراسان مدتي با فضل پسر يحيي بود و هر ساله علاوه بر وجوه ماليات پيشكشي به اندازه به درگاه خليفه مي‌فرستاد و در اوايل زمان كراهت خاطر هارون از آل برمك ... ايالت خراسان را به علي بن عيسي بداد و سالي نگذشته، زايد بر ماليات پيشكشي در حمل هزار شتر كه چندين صد برابر پيشكش معمول فضل بود، انفاذ بغداد نمود و هارون براي نمايش كار كرده خود فرمود در ميدان بزرگ آنها را عرضه دارند و بعد از حضور و ملاحظه روي به جانب يحيي نموده فرمود اي پدر اينهمه زر و سيم و متاع خراسان و خوارزم و تركستان كه علي فرستاده است، در وقت ايالت فضل در كجا بود، يحيي بلامهلت گفت در پيش صاحبان اموال ...» (وقايع سال 193- گفتار اول)
تازه جواني ز عرب هوشمندگفت به عبد الملك از روي پند
زير همين قبه و اين بارگاه‌روي همين مسند و اين تكيه‌گاه
ص: 74 بر سپري چون سپر آسمان‌غيرت خورشيد، سري خون‌چكان
سر كه هزارش سرو افسر فداصاحب دستار رسول خدا
بودم و ديدم كه ز ابن زيادرفت و چها رفت كه چشمم مباد
باز بچندي سر آن خيره‌سربد بر مختار به روي سپر
باز چو مصعب سرو سردار شددسترس او، سر مختار شد
شد سر مصعب به مجازات كارتا چه كند با سر تو روزگار (وقايع سال 71- گفتار اول)
«بعد از استيلاي بر مملكت جز لهو و لعب و مستي و طرب تمامت لوازم ملكداري بر طاق نسيان و فراموشي گذاشت و سر از چنبر تركان خاتون كشيد و در اين حال برادر بزرگترش سلجوقشاه كه در قلعه استخر محبوس بود، شفاعت‌نامه‌اي [به] خدمت برادر نوشت و اين رباعي را مندرج ساخت:
درد و غم و بند من درازي داردعيش و طرب تو سرفرازي دارد
بر هر دو مكن تكيه كه دوران فلك‌در پرده هزار گونه بازي دارد» (وقايع سال 660- گفتار اول)
«غلام سياه، بي‌درنگ داخل حرمسراي شاهي شده، تركان خاتون را بكشت و سر او را جدا كرده در طشتي گذاشته، خدمت سلجوقشاه آورد و گفته‌اند:
دار در اين طشت زبان را نگاه‌تا سرت از طشت نگويد كه آه» (وقايع سال 662- گفتار اول)
«اين ملك شمس الدين همان است كه املح شعرا و ابلغ فصحا، شيخ سعدي عليه الرحمه، براي رفع طرح خرما از برادر خود قطعه‌اي فرموده به خواجه ملك شمس الدين فرستاده است:
ز احوال برادرم به تحقيق‌دانم كه ترا خبر نباشد
خرماي به طرح مي‌دهندش‌بخت بد از اين بتر نباشد
اطفال پرند و مرد، درويش‌خرما بخورند و زر نباشد
از غايت فقر دائم او راشلوار به پاي در نباشد
و آنگه تو محصلي فرستي‌تركي كه از او بتر نباشد
چندان بزنندش اي خداوندكز خانه رهش به در نباشد» (وقايع سال 676)
15. ماده تاريخ و اشعار تاريخي: به دليل ذوق ادبي، بسياري از ماده تاريخها را در رابطه با وقايع تاريخي ذكر مي‌كند كه ذيلا نمونه‌هائي از آن را مي‌خوانيد:
در جلوس شاه اسماعيل ثاني مي‌نويسد:
«... مولانا محتشم كاشي سي و دو بيت برشته نظم كشيده كه هر مصراعي تاريخ جلوس اوست:
به كه درين گفته معجز بيان‌درج بود نام خداي جهان
شكر كه قيوم كريم احدجان ده پوزش طلب جان‌ستان
پايه ده عقده ز گيتي‌گشاي‌پادشه ملك بحارس رسان» (وقايع سال 984- گفتار اول)
ص: 75
«... نواب سلطان محمد ميرزا در همين ماه ذي الحجه بر اورنگ شاهي قرار گرفت و براي جلوس آن پادشاه، گفته‌اند:
منت ايزد را كه بنشست از ره عز و شرف‌بر فراز مسند شاهي، شه انجم سپاه
سال تاريخ جلوسش از خرد جستند گفت«كاش مي‌بود از ازل سلطان محمد پادشاه» (وقايع سال 985- گفتار اول)
«... تاريخ جلوس پادشاه جم‌جاه، شاه عباس را كلمه «ظل اللّه» يافتند و به فكر ديگري «مروج مذهب» رسيد و بعضي گفتند:
سال تاريخ دل طلب مي‌كردهاتفي بانگ زد كه «ظل اللّه» و ديگري گفته:
كرد بر مسند شهنشاهي‌چون جلوس آن شه همايون‌گاه
بود چون سايه خداي جهان‌سايه انداخت بر عباد اللّه و ديگري گفته:
بر مسند خاقاني زد تكيه شه ايران‌تاريخ جلوسش شد «عباس بهادر خان» (وقايع سال 996)
«در تاريخ اين سفر گفته‌اند:
«گفتا پياده كردم هفتاد حج اكبر»
(وقايع سال 1009)
«... در تاريخ فتح «قلعه گنجه» گفته‌اند:
تاريخ فتح گنجه «كليد شماخي» است (گفتار اول- وقايع سال 1015)
«خواجه محمد يوسف قزويني در تاريخ اين واقعه فرموده است:
چونكه سردار لشكر رومي‌داخل ملك ايروان گرديد
در سه مه گرد قلعه چون بنشست‌مهره‌ها بر بساط عربده چيد
ماه شوال چون ز بيست گذشت‌دهه آخرين به نصف رسيد
دولت شاه دين مساعد شدلشكر روم منهزم گرديد
پي تاريخ آن خرد گفتا«آمد امروز شيعيان را عيد» (وقايع سال 1025)
«... شاه عباس اول ... در شب پنجشنبه بيست و چهارم ماه جمادي اول اين سال (: 1038) وقت سحر، داعي حق را لبيك اجابت گفته، جان را به جان‌آفرين سپرد؛
بود ظل اللّه تاريخ جلوس‌ظل حق تاريخ سال رحلتش» (وقايع سال 1037- گفتار اول)
«... در اين سال نهري عميق و وسيع از حوالي حله كنده از نزديكي مسجد كوفه گذرانيده به درياي نجف رسانيدند و در تاريخ اين خيرات جاريه، گفته‌اند:
شاه اقبال قرين خسرو دين شاه صفي‌آنكه خاك قدمش زيور افسر آمد
يافت توفيق كه آرد به نجف آب فرات‌آن بشارت به شه از حيدر صفدر آمد
سال تاريخ چو پرسيدم از ايشان گفتند«آب ما از مدد ساقي كوثر آمد» (وقايع سال 1042)
ص: 76
«... حسين علي خان زنگنه با آنكه مرد صحراگرد ايلاتي بود از علوم رسميه خصوصا علم فقه بهره كامل داشت و براي رواج علم و كنار در كنار رودخانه خيرآباد بهبهان مدرسه‌اي در كمال وسعت و امتياز ساخت و تاريخ بناي مدرسه را:
«منزل علم و دانش است و ادب»
نگاشته‌اند ...» (وقايع سال 1089- گفتار اول)
«... نواب امام ويردي بيك مسجد جامع عتيق شيراز را تعميري لايق فرمود و تاريخ اين تعمير را بر سنگي نقش كرده در كناره محراب و منبر چهل ستون اين مسجد نصب نمودند:
... دلم چو غنچه نهان خواست سال تعميرش‌چو گل به خنده خرد گفت با نشاط و سرور
بگو به ياري توفيق ذو الجلال ودوداساس كعبه دين شد به سعي او معمور (وقايع سال 1092)
«... در سال 663 ايلخان هلاكو خان ... بدرود زندگاني نمود چنانكه خواجه نصير الحق و الملة و الدين طوسي رحمة اللّه عليه، در تاريخ آن فرموده است:
چون هلاكو ز مراغه به زمستانگه شدكرد تقدير اجل نوبت عمرش آخر
سال بر ششصد و شصت و سه يكشنبه گذشت‌كه شب نوزدهم بد ز ربيع الآخر» (وقايع سال 663- گفتار اول)
«اباقا خان كه از انصاف و عدلش‌جهان بد چون بهشت عدن، خرم
ز هجرت ششصد و هشتاد و عشرون‌به ذي حجه نه افزون بود و نه كم» (وقايع سال 680- گفتار اول)
مرحوم حاج ميرزا سيد علي، فرزند مرحوم حاج ميرزا حسن حسيني فسائي، اصل عكس در بقعه مدرسه منصوريه.
ص: 77

ديوانهاي شعر و شاعران مورد علاقه ميرزا حسن‌

مؤلف فارسنامه چه در گفتار اول و چه در گفتار دوم، علاوه بر ذكر بعضي از اشعار خود يا ماده تاريخها، از شعر بسياري از شاعران ايراني و عرب سود برده است با اين تفاوت كه اشعار مذكور در بخش اول بيشتر جنبه تمثيلي يا وقايع‌نگاري و استشهاد دارد ولي در بخش دوم صرفنظر از اينكه بخشهائي بعنوان شاعران شيراز وجود دارد يا در ذكر اعيان و بزرگان هر شهر و محل از شاعران نيز يادي مي‌شود و اشعاري از آنها ذكر مي‌گردد در ضمن كلام نيز اشعاري از شاعران نامدار چون فردوسي، انوري، نظامي، صبا و سلمان ساوجي ... ذكر مي‌شود كه بيشتر جنبه تكميلي يا توضيحي دارد، البته بعضي از اشعار نيز بدون ذكر نام شاعران مورد استفاده قرار گرفته است كه ما حتي الامكان، كوشيده‌ايم تا در حواشي كتاب سرايندگان آنها را معرفي نمائيم.
بطور كلي ميرزا حسن از شاعران ايراني زير بطور روشن و صريح نام مي‌برد و از اشعار آنان سود مي‌جويد: منوچهري، فردوسي، سعدي، حافظ، عبيد زاكاني، سنائي، نظامي كمال الدين اصفهاني، ابراهيم خان لاري، قاآني، محمد يوسف قزويني، صباحي، قائم‌مقام، سروش و معتمد الدوله فرهاد ميرزا.
سعدي: از شاعراني است كه كلام او جابجا چه به‌نام و چه بي‌نام مورد توجه ميرزا حسن فسائي است:
سعديا مرد نكونام نميرد هرگزمرده آن است كه نامش به نكوئي نبرند (وقايع سال 372)
ز احوال برادرم به تحقيق‌دانم كه ترا خبر نباشد ...
(وقايع سال 676)
و گاهي از اشعار سعدي بدون ذكر نام گوينده استفاده مي‌كند: «چنانكه گفته‌اند:
جهان اي برادر نماند به كس‌دل اندر جهان‌آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت‌كه او چون تو بسيار پرورد و كشت (وقايع سال 1160)
ص: 78
فردوسي: از مورد علاقه‌ترين شاعران براي نويسنده فارسنامه است و اغلب او را با القاب «حضرت فردوسي»، «جناب فردوسي» و «حكيم فردوسي». خطاب مي‌كند:
به سه گنبدان وصطخر گزين‌نشستنگه شاه ايران زمين» (وقايع سال 614)
«... چنانكه اين شعر به «حكيم فردوسي» نسبت دهند:
صفاهان به گودرز كشواد دادبه گرگين ميلاد هم لاد داد» (وقايع سال 1010)
«... حضرت فردوسي فرموده است:
جهاندار كيخسرو دادگرنشست از بر تخت با تاج زر
به بيژن بفرمود تا با كلاه‌بياورد لهراسب را نزد شاه
چو ديدش جهاندار برپاي جست‌بر او آفرين كرد و بگشاد دست
فرود آمد آن شاه از تخت عاج‌ز سر برگرفت آن دلفروز تاج» (بلوك كوه‌گيلويه)
و اين بيت را به حضرت فردوسي نسبت دهند:
«به جايت برم كت نباشد نشان‌به ميمون دژ و قلعه ديده‌بان» (قلعه‌هاي كوهي فارس)
حافظ: ميرزا حسن به حافظ نيز علاقه فراوان دارد و صرفنظر از اشعاري كه از وي ذكر مي‌كند، در ضمن وقايع تاريخي نيز در مواردي تفألاتي را از ديوان حافظ مطرح مي‌سازد:
حافظ عليه الرحمه فرمود:
اگرچه باده فرح‌بخش و باد گلبيز است‌به بانگ چنگ مخور مي كه محتسب تيز است (وقايع سال 754)
راستي خاتم فيروزه بو اسحقي‌خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود (وقايع سال 757)
در عهد سلطنت شاه شيخ ابو اسحق‌به پنج شخص عجب ملك فارس بود آباد ...
(همانجا)
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كردبنياد مكر با فلك حقه‌باز كرد (وقايع سال 786)
خوش كرد ياوري فلكت روز داوري‌تا شكر چون كني و چه شكرانه آوري ...
(همانجا)
بيا كه رايت منصور پادشاه رسيدنويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد ...
(789)
جوزا سحر نهاد حمايل برابرم‌يعني ملازم شاهم و سوگند مي‌خورم ...
(همانجا)
«... طهماسب قلي خان در تكيه خواجه حافظ از ديوان بلاغت نشانش تفأل گرفت اين غزل در بدايت صفحه آمد:
ص: 79 سزد كه از همه دلبران ستاني باج‌چرا كه بر سر خوبان عالمي چون تاج» (وقايع سال 1142)
«... از ديوان خواجه حافظ تفأل خواست و اين غزل را در صفحه تفأل خواندند:
عراق و فارس گرفتي به شعر خود حافظبيا كه نوبت بغداد و وقت تبريز است» (وقايع سال 1142)
بعلاوه در بسياري از موارد اشعاري از حافظ را بدون ذكر نام وي زينت‌بخش كلام خويش مي‌سازد:
«... در اين چند سال، بلاد و اسراي ايران را از دست روم و روس و افغان گرفتيم:
حاليا مصلحت وقت در آن مي‌بينم‌كه كشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم» و حاجي معصوم شيرازي ... به عرض رسانيد كه:
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بودسر ما خاك در پير مغان خواهد بود» «... اگر آن حضرت ... ديده را از ما خاكساران برگيرد ما ديده را از خاك درگاهش برنگيريم:
از آستان شاه مغان سر چرا كشيم‌دولت در آن سرا و گشايش در آن در است ...» (وقايع سال 1148)
«... صاحب تاريخ جهانگشا نگاشته است هر روزه بزم سپهر بسطت را به تجرع اقداح راح ارواح ريحاني پرداخت،
در سراي مغان رفته بود و آب زده‌نشسته پير و صلائي به شيخ و شاب‌زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشيده‌عذار مغبچگان راه آفتاب زده ...» (وقايع سال 1148)
«... استيلاي چنگيز و بخت النصر ... در پيش اين واقعه كه مختص شيراز بود نمودي ندارد.
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان‌گر شما را نه بس، اين سود و زيان، ما را بس «... زمان عبور از تكيه خواجه شمس الدين حافظ كتاب ديوان او را خواست چون بازش داشت اين دو بيت در عنوان صفحه اول بنظر درآمد.
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمدحالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
اي عروس ظفر از بخت شكايت منماي‌حجله حسن بياراي كه داماد آمد (وقايع سال 1209)
ص: 80

خصوصيات واژگاني فارسنامه ناصري‌

اشاره

گفتيم كه ميزان واژه‌هاي عربي فارسنامه ناصري بيش از واژگان فارسي آن است اما اين گروه از لغات بندرت دور از ذهن و غريب جلوه مي‌كند زيرا به طرزي طبيعي در بافت كلام گنجانيده شده و از هرگونه تعقيد و ابهامي بدور است و ما ذيلا خصوصيات واژگاني فارسنامه را بازمي‌نمائيم:

1. در مورد املاء واژگان فارسي و گاهي عربي كلمات در فارسنامه:

بايد گفت كه مؤلف يا خطاطان، املاء بعضي از واژه‌ها را بصورتي غلط يا متفاوت با امروز نگاشته‌اند كه ما ذيلا به بعضي از آنها اشاره مي‌كنيم و يادآور مي‌شويم كه در چاپ حاضر ضمن آنكه اين كلمات را در متن اصلاح كرده‌ايم در حاشيه صورت اصلي آنها را باز نموده‌ايم:
برخواستن به جاي برخاستن (در مورد مشتقات اين واژه نيز به همين‌گونه عمل شده است).
پزيرفتن به جاي پذيرفتن
پزيرفته به جاي پذيرفته
تو را به جاي ترا
جايزها به جاي جايزه‌ها
خانها به جاي خانه‌ها
خواموش به جاي خاموش
خدمتگذاري به جاي خدمتگزاري
خوردسالي به جاي خردسالي
سورها به جاي سوره‌ها
شاهزاده‌گان به جاي شاهزادگان (در مورد هاء غير ملفوظ در آخر كلمات در اتصال به «ان» جمع و «ي» مصدري همه‌جا اين شيوه معمول شده است).
شوريده‌گي به جاي شوريدگي
قلعه‌گيان به جاي قلعگيان
كارگذاران به جاي كارگزاران
كين به جاي كاين
ص: 81
گماشته‌گان به جاي گماشتگان
لم يذرع به جاي لم يزرع
مؤاثر به جاي مؤثر
مهابا به جاي محابا
مذبور به جاي مزبور
نه‌بود به جاي نبود
هنگامها به جاي هنگامه‌ها
همچنين جمع بستن بعضي از كلمات فارسي بصورت عربي چون پيغامات و فرامين

2. معاني خاص لغات:

در فارسنامه ناصري بعضي از لغات در معاني خاص و بدور از كاربرد معمولي آنها بكار برده شده است مانند:
الف- آميختگي به معني هرج و مرج و آشفتگي و درهم ريختگي: «... چون خبر آميختگي سپاه حسن خان به اكبر خان رسيد ...» (وقايع سال 1156- گفتار اول)
مراتب آميختگي مملكت فارس را معروض داشت ...» (وقايع سال 1156- گفتار اول)
ب- آرمانيدن: آرام كردن: «... شوريدگيهاي آن سامان را به حسن كفايت آرمانيد ...»
(وقايع گفتار دوم- ميدان شاه شيراز)
ج- كاوش: ستيز و دشمني: «... با اعيان لارستان بناي كاوش را گذاشت ...»
(وقايع سال 1160)
د- اهالي: حاكمان و متصديان امور: «... و ساير بلوك را به اهالي آنها سپردند ...»
(وقايع سال 1293- گفتار اول)
«... حكومت بلوكات فارس را به اهالي آنها و حكومت بندرعباس را به احمد شاه داد ...»
(وقايع سال 1293- گفتار اول)
ه- شوريدگي: هرج و مرج و آشوب: «به اندك زماني شوريدگيها را به جمعيت بازگشت فرمودند ...» (وقايع سال 1293- گفتار اول)
و- لجاره: رجاله، مردم فتنه‌جو: «... با پنجاه هزار لشكر و لجاره وارد شيراز گشت ...»
(وقايع سال 1157- گفتار اول)
ز- واسوخته ...: دلزده، روي برتافته «... از مطالعه كتب حديث عامه واسوخته، متوجه علوم رسميه گرديد ...» (علماي شيراز- گفتار دوم)
ح- خودداري: درنگ، توقف «... آنها را شكست فاحش داده كه تا شهر ساري خودداري نكرده به شيخ ويس خان پيوستند ...» (وقايع سال 1199- گفتار اول)

3. معني كردن واژه‌هاي دور از ذهن:

الف- بكاربردن لغات تركي چون اسامي ماهها از قبيل تنگوزئيل، لوي‌ئيل، ايت‌ئيل و معني كردن واژه‌هاي تركي:
قزل‌اياغ: «... قزل‌اياغ در تركي به معني پاي طلاست ...»
(وقايع سال 1029- جلد اول)
قوللر آقاسي: «... قوللر در تركي به معني غلامهاست و «لر» نشانه جماعت و بزرگ،
ص: 82
قوللر آقاسي يعني سركرده غلامان شاهي ...» (وقايع سال 1038- جلد اول)
شاهيسون: «... فوجي ترتيب داد و نام آن را شاهيسون نهاد يعني شاه‌دوست ...»
(وقايع سال 1038- گفتار اول)
دوداق: «... او را به علت كلفتي لب دوداق مي‌گفتند ...» (وقايع سال 1219)
انجو: «... آن املاك را انجو گفتند يعني خالصه ديوان ...»
(گفتار دوم- محله بازار مرغ)
ينگچري: «... ايشان را ينگچري گفتند و «ينگ» به معني تازه است و «چري» مخفف چريك است يعني لشكر تازه ...» (وقايع سال 1038- گفتار اول)
تمغا: «... تمغا به معني باجي است كه از مترددين در بلاد مي‌گرفته‌اند ...»
(وقايع سال 972)
چركس: «... نام ايلي از آذربايجان است و گويا اهل اين قريه را از ايل چركس آورده‌اند.» (گفتار دوم- بلوك دشتستان)
يوخاري‌باش: «... آنها را يوخاري‌باش گفتند يعني بالاي سر و طايفه‌اي را «اشاق- باش» يعني پائين سر، گوسفند كه به تركي «قوين» است و شتر كه «دوه» است ...
(وقايع سال 1200- گفتار اول)
ب- معني كردن لغات عربي:
طباطبا: در كتاب ابن خلكان نوشته است طباطبا به فتح دو طاء بي‌نقطه و دو باء يك نقطه و دو الف، لقب ابراهيم بن اسمعيل حسني است و او را براي آن طباطبا مي‌گفتند كه روزي از غلام خود جامه خواست و غلام گفت دراعه بياورم ابراهيم كه زبانش لكنتي داشت و قاف را، طاء مي‌گفت فرمود طباطبا بياور يعني قبا، قبا، و طباي دوم تأكيد طباي اول است ...»
(گفتار دوم- بلوك كازرون)
قوس قزح: «... قوس قزح كه به فارسي كمان رستم گويند ...» (گفتار دوم- علماي شيراز)
دقاق: «... يعني مردماني كه ابره‌هاي قبا را كوبيده و صاف و راست كنند و «دق» به معني كوبيدن است ...» (كاروانسراهاي شيراز- گفتار دوم)
اقليد: «... در لغت عرب به معني كليد است ...» (بلوك اقليد- گفتار دوم)
ودع: «... صدفي دريائي كه آن را به عربي «ودع» و در فارسي گوش‌ماهي گويند ...»
(بلوك دشتستان- گفتار دوم)
ج- ذكر معني واژه‌هائي كه كاربرد كشاورزي دارند يا در يك محل معين، مصطلح مي‌باشند و ارائه اطلاعات كشاورزي:
سواره بستن: «... و در هرجا دره‌اي بود به اصطلاح اهل فارس سواره بست يعني طاق زده، جدول را از روي طاق گذرانيد و هرجا بلندي بود، سوراخ كرده، جدول را عبور بداد ...»
(بلوك فسا- گفتار دوم)
خسك‌دانه: «... رونياس و گل‌رنگ كه تخم آن را خسك‌دانه گويند ...»
(بلوك ابرقوه- گفتار دوم)
چلغوزه: «... بادام زنگي، نام ميوه‌اي است به اندازه شفتالو و مغز هسته او را به غلط
ص: 83
«چلغوزه» گويند براي آنكه چلغوزه را در كتاب طب حب الصنوبر نويسند و صنوبر درخت كاج را گويند ...» (بلوك بحرين- گفتار دوم)
نخل شاهاني: «... عموم نخلهاي بلده جهرم، شاهاني است كه لطافت و شيريني آن، بهتر از همه خرماهاي روي زمين باشد و چنان روشن است كه هسته آن از ميانش نمايان است ...» (بلوك جهرم- گفتار دوم).
عمل: «... و گفته‌اند عمل داراب برخلاف همه فارس است كه در سال تر محصولش از نمناكي زمين ضايع شود و در خشك‌سالي بخوبي پروراند ...» (بلوك داراب- گفتار دوم)
آسياب‌گردان: «... در قديم دو آسياب بر روي يكديگر كه جدول و تنوره و خانه هر يك را از سنگ درآورده‌اند ... جدول اولي دو آسياب را گردانيده و اراضي دامنه و حوالي مسجد را زراعت نمايد ...» (بلوك داراب- گفتار دوم)
ديمي و فاريابي: «... عموم نخلستان دشتستان ديمي است كه به آب باران زمستانه قناعت كند و چندين نخلستان هم از آب رودخانه دالكي و خشت، فاريابي در كناره اين رودخانه باشد ...» (بلوك دشتستان- گفتار دوم)
چم: «... چم ... كناره رودخانه را گويند ...» (بلوك دالكي- گفتار دوم)
گاوچاه: «... بيشتر كشت و زرع اين بلوك ديمي است و ... بيشتر آن را از آب گاوچاه به عمل آورند ...» (بلوك گله‌دار- گفتار دوم)
پيمان: «... باغ تخت شيراز مبذر 1250 من گندم به وزن 720 مثقال صيرفي است كه به اصطلاح اهل شيراز صد پيمان است ...» (وقايع سال 1213- گفتار اول)
د- معني كردن نام پرندگان و جانوران:
«... كبوتر دوشم كه به تركي بلدرچين گويند ...» (جانوران فارس- گفتار دوم)
«... جغد و بوم كه آن را «بوف» گويند ...» (جانوران فارس- گفتار دوم)
«... راسو كه آن را موش خرما گويند ...» (جانوران فارس- گفتار دوم)
«... خارپشت بزرگ را در فارس چوله و در جاي ديگر سيخول گويند ...»
(جانوران فارس- گفتار دوم)
«... سنگ‌پشت كه آن را لاك‌پشت نيز گويند ...» (جانوران فارس- گفتار دوم)
«... باشه يعني قرخي ...» (جانوران فارس- گفتار دوم)
«... مرغ سنگ‌خوار كه آن را به تركي قريقره گويند ...» (جانوران فارس- گفتار دوم)
«... كبك انجير ... اين مرغ را جيرفتي نيز گويند ...» (جانوران فارس- گفتار دوم)
ه- توضيح لغات و اصطلاحات علمي بنابر تعريفات علمي زمان ميرزا حسن: در اين مورد واژه‌هائي چون نقطه، سطح، جسم، دايره، قطر، قوس، قطعه، درجه، زاويه، مثلث، مربع، مستطيل، مخروط، سهم مخروط، دايره عظيمه، قطب و ... توضيح داده شده است
(ر ك مقدمات علميه- گفتار دوم)
و- توضيح واژه‌هاي مربوط به مسافات چون ميل، ذراع، ذرع شاه، بهر، فرسخ، فرسخ كارواني.
ز- توضيح واژه‌هاي مربوط به اوزان و مقياسات از قبيل چارك، نيم من، من، خروار،
ص: 84
من كرمانشاه، من تبريز، من شاه، مثقال، پيمان ...
ح- توضيح لغات و اصطلاحات جغرافيايي از قبيل: طول و عرض جغرافيائي، معدل- النهار، خط استوا، نصف النهار، مغرب اعتدال و دايره اول السموات، دايره عرضيه، اقاليم هفتگانه ...
«مبادي طول بلاد فارس در اين كتاب فارسنامه ناصري همان گري نيچ رصدخانه را ...
قرار داد» (مقدمات علميه) كه ميرزا حسن اغلب با توجه به كتاب جام‌جم اين طول و عرض بلاد را بدست داده است «معرفت سمت قبله مسلمانان يعني نقطه‌اي از دايره افق كه اگر نمازگزار روي خود را به آن نقطه بدارد روي او به سمت مكه باشد و علما اتمام اين عمل را به دائره هنديه كنند ...» (همانجا)
(ميرزا حسن در فارسنامه موفق به ارائه تمام درجات انحراف قبله نشده و اغلب جاي آن را خالي گذاشته است.)
ط- به كار بردن واژه‌هاي فرنگي در نثر و نظم و معني كردن برخي از آنها:
«در انگلند اهل رياضي گرفته‌اندبا ميل يك درج را اندر حساب سط» (مقدمه علميه)
«... جماعت پرتگال از فرنگستان آمده والي هرموز را فريفته در جزيره ... لواي اقتدار افراختند ...» (وقايع سال 1010)
«... به سفارت استنبل ... به مصاحبت انجلو چاوش سفير دولت روم ...»
(وقايع سال 1021)
«... به بندر جرون كه او را بندر گامبرون نيز مي‌گفتند رفته ... جماعت پورتكال را از جزيره هرموز بيرون كرده، بندر جرون يا گامبرون را ... بندر عباس گفتند ...» (وقايع سال 1030)
«... اين جزيره ... در دست فرنگيان ولنديزي بود و چون جماعت ولنديزي از خيال ميرمهنا مطلع گشتند ... كپيتان جهازات ولنديزي با كشتيهاي خود در برابر آنها آمده جنگي سخت نمودند ...» (وقايع 1180)
«... براي انجام اين خيال سيسيانوف را كه اهالي آذربايجان به ظرافت او را ايشپخدر گفتند مأمور به صوب تفليس فرمود ...» (وقايع سال 1218)
«... در عنوان جواب ناپليون ايمپراطور ... فرانسه ...» ... (وقايع سال 1221)
از اشعار خود ميرزا حسن درباره لار ري و لار فارس:
در آن شب كه مرا دمه دررسيدسه پله به يخ ترمومتر آرميد
سه پله به يخ مانده اي ذوودادبگفتم به تقسيم سانتي‌گراد
سپس چون سه شب ترمومتر آرميدبه پنج و شش و هفت پله رسيد ...
(بلوك لارستان)
«... ايلچي دولت نمسه ...» (وقايع سال 1146)
و در گزارش سفرنامه ناصر الدين شاه بفرنگ با بسياري از اين نامها و اصطلاحات روبرو مي‌شويم. ر ك: وقايع سال 1290 ببعد
ص: 85